مرثیه ای برای جناب خان و هوم کری که نارگیل نیست !

سه شنبه ، 10 اسفند 1395 ، 16:24

 

 

 

از آخرین باری که جناب خان با آن لهجه ی جنوبی گرم و صمیمی و شیطنت های منحصر به فردش در قاب برنامه خندوانه دیده شد، چند ماهی است میگذرد.
او یک نمونه عالی و بی نظیر در دنیای عروسک ها بود...همانقدر دوست داشتنی و جذاب که کلاه قرمزی و سنجد بودند.
اما دلیل محبوبیت جناب خان در انحصار ظاهرش با آن رنگ بنفش و دهان گشاد و دستان دراز نیست. تفکری که پشت جناب خان بود او را به یک ستاره در دنیای عروسک ها تبدیل کرد.



تفکری که نشات گرفته از خیلی چیزهاست...این تفکر برای همه ما علی الخصوص متولدین دهه 60 آشناست و کمابیش آن را میشناسیم.



طی این سال ها دنیای عروسک سازی و عروسک بازی به همه ما ثابت کرد که توانایی های فوق العاده زیادی دارد و می تواند گاهی خیلی قدرتمندتر از باقی عرصه های هنر ظاهر شود. با همه این تفاسیر تعداد عروسک ها و کاراکترهای عروسکی شکست خورده کم نبوده است که البته طبیعی است و عاملی برای نقد و نگرانی لا اقل در این برهه زمانی وجود ندارد...این ها را میگویم تا برگردم به صحبت اصلی خودم... تفکری که جناب خان محصول آن بود... محصول یک رویکرد روانشناسانه، جامعه شناسانه و طنز پرداز است که از او شخصیتی متفکر، حاضر جواب و بسیار باهوش ساخته بود.



خیلی مهم است...تاکید می کنم که خیلی مهم است که کالبد جناب خان زاییده ی زحمات چه کسی و یا چه کسانی است و مالکیت آن با کیست؟
اما در اینجا یک مساله مهم تر نیز مطرح می شود... واژه ای به نام روح...
روح دمیده شده در جناب خان از کجا نشات می گیرد و چه چیزی به یک عروسک بی جان، جان می دهد، آن هم این چنین جانی؟

بله...شخصیت جناب خان حاصل یک اتاق فکر فنی و تخصصی است که کمابیش ما حاضرین آن را میشناسیم که در صدر آن ها می توان محد رضا شهیدی فر، رامبد جوان و محمد بحرانی را نام برد. سه هنرمند نخبه با کوهی از تجربه ها و افتخارات.



روح بخشیدن به کالبد بی جان جناب خان نقطه آغازی این چنین داشت.

جناب خان اگر محبوب بود به خاطر شوخی های بامزه و دوست داشتنی و شیرین زبانی هایی بود که محمد بحرانی آن ها را طراحی و مدیریت می کرد...به خاطر عروسک گردانی بسیار زیبا و هنرمندانه ی حامد ذبیحی و مهدی برقعی بود. به خاطر همراهی یک هم بازی قدرتمند به نام رامبد جوان بود. به خاطر حضور یک برنامه ساز قدرتمند به نام محمد رضا شهیدی فر بود و خیلی های دیگر که نامشان را نمیدانم اما در جناب خان شدن جناب خان نقش ارزشمندی داشتند. از همه این ها مهم تر، مردمی که جناب خان را دیدند، عاشقانه تماشایش کردند و دوستش داشتند.

 

در ابتدای کلامم گفتم که صاحب امتیاز جناب خان به حق و بدون هیچ حرفی، مالک اصلی او یعنی سعید سالارزهی است. اما لازم است که این نکته را بدانیم، زمانیکه یک شخصیت تبدیل به یک چهره ی اجتماعی و سر شناس می شود، دیگر فقط برای خودش نیست و به قول محمد بحرانی، متعلق به مردمی است که به آن روح داده اند.... تصور کنید یک قهرمان ملی در عرصه ورزش تصمیم بگیرد برود و تابعیت تیم ملی کشور دیگری را بپذیرد( اتفاقی که بارها شاهدش بوده ایم) و یا نخبه دانشگاهی که طی یک فرآیند به نام فرار مغزها از کشورمان میرود( اتفاقی که خیلی شاهدش بوده ایم و هستیم) این اتفاقات ما را از درون میسوزاند. میدانید چرا؟؟ چون ما هم خود را در مالکیت معنوی آن ها سهیم می دانیم. اختیارشان را نداریم، ولی چون از روحمان به آن ها بخشیده ایم لاجرم قلبمان پیش آن هاست و حس می کنیم با رفتنشان و نبودنشان تکه ای از قلب ما را کنده اند و با خود می برند... دردناک است... و تنها کاری که از دستمان بر میاید این است که برایشان دعایی بخوانیم و زیر لب زمزمه کنیم :
نازک آرای تن شاخه گلی...
که به جانم کشتم و جان دادمش آب...
قبول کنید که غمگین است...

 

 

 

و حالا نوبت جناب خان است...که از ما دورش کنند و میلیون ها نفر ایرانی را از دیدن شیطنت ها و شیرین زبانی هایش محروم سازند... حالا نوبت ارزان فروشی جناب خان است... در واقع ارزان فروشی روح و روان میلیون ها ایرانی که دلشان به جناب خان خوش بود. این ارزان فروشی قصه جدیدی نیست ...قسمت ناراحت کننده و درد آور ماجرا اینجاست که جناب خان به جایی فروخته شود که از چیزی که دیروز بوده پایین تر رود. کاش لا اقل جناب خان هم بعد از خندوانه به هالیوود میرفت و در یکی از فیلم های مارتین اسکورسیزی بازی می کرد... اینجاست که هم دلمان میسوزد و هم دماغمان و هم هزار جای دیگر... از خندوانه بیرونش میکشند و به هوم کر میفروشندش، هوم کر هم عکسش را بر بدنه اتوبوس های بی آرتی نقش بزند و بنویسد : " جناب خان حامی تولید ملی " و " هوم کر نارگیله "... غمگینمان می کنند تا بیشتر حس کنیم جهان سومی هستیم...بیشتر حس کنیم عقب مانده ایم و همه چیزمان شعار است و چقدر در شعارها و توهماتمان غرق شده ایم...

 

وقتی میبینم این همه شادمانی و لبخند برای دیگران مهم است  حضضضض میبرم...دیروز روی یکی از اتوبوس های بی آر تی ولیعصر جناب خان را دیدمش و یاد احلام افتادم و خواستگاری های نافرجام جناب خان...یاد عمه اختر و همه آن هایی که در برنامه خندوانه پا به پا شیرین بازی های واقعا شیرین جناب خان خندیدند...یاد خنده های پدرم در منزل که حالا دیگر آن چنان تمایلی به دیدن خندوانه ندارد...این یعنی بی مهری...چیزی که ما ایرانی ها خووووب میفهمیم و درک می کنیم. نمی دانم چرا هوم کر باید احساس کند که با چنین تبلیغاتی، محبوبیتش و فروشش در میان مردم بیشتر می شود.

 

خیلی دوست دارم با کارشناسان روابط عمومی و تبلیغات این شرکت صحبت کنم و استراتژی تبلیغاتی آن ها را بدانم. چرا که مدت هاست میبینم که مردم در کوچه و خیابان، بعد از دیدن جناب خان پشت اتوبوس های شهری با چه غمی تماشایش می کنند و چگونه در موردش حرف میزنند و هوم کر را مذمت می کنند. امیدوارم این استراتژی هوم کر از آن دست برنامه ها باشد که ما 20 سال بعد میفهمیم برخواسته از یک بینش نوین بازاریابی بوده است... زیرا راه های بسیار ساده تری وجود داشت تا آن ها بتوانند از محبوبیت جناب خان برای محبوبیت خودشان استفاده کنند و جناب خان را پلی کنند برای تبلیغات خودشان...


خیلی دوست دارم با سعید سالارزهی صحبت کنم و به او بگویم : چطور شد که دغدغه های فرهنگیت درباره جناب خان و تملق ها و چاپلوسی هایش به اتوبوس رانی و هوم کر ختم شد؟

 

بگذریم...حالا جناب خان هم با آن صراحت و حاضر جوابی و لاف زدن های با نمک به جرگه عزیزانی پیوست که مجبورند دروغ های مسخره بگویند تا بیشتر دوام داشته باشند وگرنه جناب خان کجا و حمایت از یک شرکت خاص کجا و اصلا جناب خان کی بلد بود بگوید : هوم کر نارگیله؟؟
اصلا برای او چه اهمیتی داشت که هوم کر نارگیل باشد یا نه؟


شما را نمی دانم اما برای من هوم کر نارگیل نیست، چون می دانم جناب خان دروغ میگوید.
اگر دهانش را باز کنید، مطمئن باشید با همان لهجه شیرین جنوبی می گوید : هوم کر ببافمت بهم؟؟؟ بیام برات؟؟

 

محمدمهدی عزیزمحمدی

► DMC؛ مجری انحصاری تبلیغات دیجی‌کالا
ارتباط مستقیم تلفنی با مدیران ارشد بانک شهر ◄

مطالب مرتبط
بنر