آتیه ؛ دختری که در همین حوالی تار می نوازد

يكشنبه ، 5 دی 1389 ، 10:24

در يكي از خيابانهاي تهران با آتيه دوست شدم.روي پله ي يكي از مغازه هاي مينشيند و كوله پشتي اش را كنار دستش مي گذارد و سه تارش را بر مي دارد و آرام شروع به نواختن مي كند...

 



نزديكش كه مي رسم  سر گرم كوك كردن ساز است.اصلا نگاهم هم نمي كند،سر گرم كار خودش است و من هم نميدانم چه بايد بگويم كه  آرام مي گويد:«مصاحبه نمي كنم.اما حرف مي زنم!»



23 ساله است،دختري خوش قيافه و خوش لباس كه خانه اش حوالي رسالت است و هر روز بعد از ظهر به اين خيابان مي آيد و براي مردم سه تار مي زند.روسري  آبي كم رنگي سر كرده و با كتاني هاي تميزش هماهنگ ست،دستش را نرم و راحت روي سه تار حركت مي دهد و قطعه اي را كه مي گويد در دستگاه همايون است برايم مي نوازد.مي گويد نواختن سه تار را از پدر بزرگش ياد گرفته،پدر بزرگي كه از عاشق هاي آذر بايجاني بوده و آتيه را بزرگ كرده.با خنده مي گويد:«سنتور هم ميزنم.اما بيرون آوردنش سخت است.از وقتي هم كه سنتوري را ديده ام خيال مي كنم اگر سنتور بزنم مردم فكر ميكنند ميخواهم جلب توجه كنم و بيشتر مارك گدا به رويم بچسبانند،عوضش حسابي مشغول ياد گرفتن سه تار هستم و تمام اشتباهاتم را درست ميكنم»

آخرین استخدام ها :

بانک سوالات آزمون های استخدامی + پاسخ

استخدام بزرگ قوه قضاییه - سراسر کشور

استخدام شهرداری ها در چند استان

استخدام سراسری شرکت میکرو موج

استخدام پرداخت الکترونیک پاسارگاد

استخدام شرکت رایانمهر

استخدام سراسری شرکت بهران

آتيه مرتب تاكيد ميكند كه گدا نيست،مي گويد چون مدرك ندارد آموزشگاه ها قبولش نمي كنند و در خانه هم نمي تواند كلاس خصوصي بگذارد.با خنده مي گويد:«صاحبخانه خيلي متعصب و بد اخلاق است،بايد جول و پلاسمان را جمع كنيم اگر بفهمد من مزقون چي ام!»آتيه مزقونش را زمين مي گذارد و از مغازه ي روبرو كه انگار او را خوب مي شناسد دو تا سمبوسه مي خرد و من را به خوردنش مهمان مي كند،برايم تعريف ميكند قرار بوده هنرستان موسيقي برود كه پدربزگش مي ميرد و ديگر كسي پشتيبانيش را نميكند و او هم ديپلم رياضي اش را كه ميگيرد بي خيال رشته ي مهندسي مكانيك دانشگاه آزاد  می شود ، مادرش خياطي ميكند و زندگي را به سختي ميگذراند.آتيه مي گويد:«يك مدت پرستار بچه هم بودم.در خانه ي يكي از همين نوازنده هاي معروف،دستم كه به سه تارش ميخورد دلم مي لرزيد،عاشق صداي دنگي بودم كه از برخورد دستم با سيمهاي سه تارش به هوا برمي خواست.همان جا بود كه  فهميدم بايد براي خودم يك سه تار بخرم،سه تار پدر بزرگم را عمويم فروخت،از آن سه تارهاي قديمي و گران بود،چوب خيلي مرغوب و گراني داشت فكر كنم 400 هزار توماني از فروشش به جيب زد...»



آتيه يكريز حرف مي زند و با اشتياق  دستهايش را تكان مي دهد.«ديدم خياطي راضيم نمي كند،از صداي چرخ براي خودم ملودي ميساختم و دلم خوش ميشد،خانه ي آقاي آهنگساز تمام اميد و آرزويم بود.هميشه كارم را كش ميدادم تا وقتي  كه آقاي ... بخواهد تمريني بزند.وقتي هم كه از ايران براي مدتي رفتند من ماندم و همان چرخ خياطي قديمي مادرم و دلي كه مي سوخت.»از آتيه مي پرسم كه چقدر در آمد دارد.مي گويد:«بستگي به روزم دارد.روزهاي تعطيل كه مردم بيشتر براي خريد مي آيند،شايد به روزي 15 هزار تومان هم برسد،اما همين امروز از صبح دارم مي چرخم  به هفت هزار تومان هم نرسيده.اما اگر بخواهم ماهيانه برايت حساب كنم سر جمع شايد به  ماهي 250 هزار تومان هم نرسد.چون من بيشتر بعد از ظهر ها مي آيم اينجا و بقيه ي روز به مادرم در خياطي كمك مي كنم.»



آتيه  مي گويد سه تار را مادرش براي تولد 20 سالگي اش هديه خريده.«از آن سه تارهاي مرغوب نيست.25 هزار تومان قيمت دارد.اما سه تار خوبي است.شبها تا بالاي سرم نباشد خوابم نمي برد.اما مي دانم جنس كاسه اش از چوب توت است و اين خيلي خوب است.»



روي دستش جاي زخم دارد.وقتي نگاه خيره ام را روي دستش مي بيند،آن را پنهان مي كند و از آرزو هايش براي خريدن يك سه تار خوب حرف مي زند و اينكه بتواند يك روزي به كلاسهاي حسين عليزاده برود.«دستت چه شده؟»اين را من مي پرسم و آتيه رويش را بر مي گرداند و به باغچه ي ژاپني پاركي كه در آن نشستيم نگاه مي كند و مي گويد:«من گدا نيستم.در همه جاي دنيا موسيقي خياباني سبك و سياق خودش را دارد و مردم به آنها به چشم گدا نگاه نمي كنند.خودم خواندم كه درمتروي انگليس پر است از مرد و زنهايي كه گيتار و ويولون مي زنند و كسي آنها را گدا صدا نمي زند.من حتي اگر يك هفته هم نتوانم از سه تار زدن پول در بياورم باز هم مي آيم  اينجا و براي دل خودم  ساز مي زنم.اينجا مغازه دارها مرا ميشناسند و كاري به كارم ندارند،اما نگاه مردم تيز است.من كه التماسشان نميكنم پولي به من بدهند.اين همه كولي كه توي اتوبوس تنبك و دايره مي زنند و چقدر هم خارج مي زنند و برايشان ملا ممد جان مي خوانند توي شهر ريخته و من را با آنها يكي مي دانند.»



آتيه دو خواهر به نام هاي ترنم و تبسم دارد كه هر دو از او سنتور ياد ميگيرند.با خنده مي گويد:«دو تا خواهرم من را استاد صدا مي زنند.دلشان مي خواهد هر روز تا شب با سنتور تمرين كنند كه نمي شود.اگر صاحب خانه بفهمد همه چيز خراب مي شود.»از آتيه مي پرسم آرزو هم دارد؟مي گويد:«آدم بي آرزو بايد بميرد.من شبها تا صبح از ذوق آرزوهايم خوابم نمي برد.دوست دارم يك آموزشگاه موسيقي بزنم و تمام بچه هاي دوره گرد را رايگان آموزش بدهم .دلم مي خواهد زندگي كنم،عروس بشوم،عاشق بشوم و از همه مهمتر بفهمم خوشبختي يعني چه...»



وقت خدا حافظي به آتيه مي گويم:«نگفتي دستت چرا زخم شده؟»مي خندد و مي گويد:«ننويس در چه خياباني مي چرخم،عكسم را هم چاپ نكن،به جاي عكسم عكس يك سه تار خوشگل بگذار و بنويس در يكي از خيابانهاي تهران با آتيه دوست شدم.راستي دوست شديم ديگه؟»

 

با حضور درتالار گفتگوی بانکی در مباحث و مسائل اقتصادی کشور شرکت کنید

1100 عضو در حال تبادل نظر در این انجمن هستند

 

 

خبرهای منتخب بانکی دات آی آر :

*=======================*

فشار کنکور ، کافی نت ها را تعطیل کرد!

گردشگری/تصاویر بسیار دیدنی از باغ پرندگان اصفهان

گزارشی جالب از یک شهر عربی در قلب امریکا + عکس

کاریکاتورهای جالب در مورد شرکت برتیش پترولیم - 1

فناوری / خودروهای الکترونیکی ولوو + عکس

آقای فوتبالیست ! لطفا فیس بوک خود را بروز نکنید!

فناوری . نرم افزار ضد تقلب ویژه دانشجویان

گزارشی از مرکز بازپروری معتادان اینترنتی در چین

بوسه هایی برای تحریم / گزارش تصویری

تاریخچه ی شرکت انیمیشن پیکسار + گزارش تصویری

گزارش تصویری / کور شدن برای آزادی

هزينه آموزش يك ايراني از ابتدايي تا دكترا

فیس بوک ، مادر را به فرزندانش رساند!

چرا کار فرماها فروشنده زن را ترجیح می دهند؟

پرفروش ترین اسباب بازی های دنیا-2

پرفروش ترین اسباب بازی های دنیا-1

وقتی بازار لوازم آرایشی صدای AP را هم درمی آورد!

استفاده از کمترین امکانات برای تبلیغات + عکس

15 چیزی که شما در مورد استیو جابز نمی دانید

گزارش تصویری / 10 هتل لوکس دنیا

فواره هایی که جاذبه ی گردشگری هستند

بحرانی به پهنای خلیج مکزیک + عکس

 

► آگهی جالب استخدام منشی خانم
استخدام در یک شرکت بازرگانی (تهران) ◄

مطالب مرتبط
بنر