روزی که پدر حقوق اش را نگرفت ...

چهارشنبه ، 27 مهر 1390 ، 15:52

صحنه اول
صاحب كار پدر، حقش را نمي دهد. پدر مي ايستد و نگاه مي كند. عصر كه به خانه مي آيد، دختر كوچولو مي گويد كه كفش هايش كهنه شده اند و در اين روزها و با اين هواي باراني پاهايش خيس مي شوند. عقده تمام حقوق احقاق نشده پدر دهان باز مي كند و او شروع به فرياد زدن مي كند. شكايت مي كند از اينكه معلوم نيست مجبور است تا كي جور اين بچه سربار مزاحم را بكشد. دختر با خودفكر مي كند كه اشتباهي مرتكب شده است است اما جواب اين سوال را نمي يابد. دختر كوچولو، متعجب مي ايستد و نگاه مي كند. پدر گوش شنواي مناسبي براي فريادهايش مي يابد. زورش به هر كس نرسد، دختر كوچولو كه ديگر توانايي ايستادن در مقابل او را ندارد - و البته حق اين كار را هم ندارد.

 


روزها مي گذرد. پدر به اين كار عادت مي كند. دختر كوچولو هم . پدر درمحل كار روي حساب آشنايي و رودربايستي درمقابل رئيس، همكاران و دوستانش كه حقش را پايمال مي كنند مي ايستد و لبخند مي زند و وقتي به خانه مي آيد جسم و روح دختر كوچولو را آماج حملات خود قرار مي دهد. دخترك سعي مي كند محبت پدرش را جلب كند. با خودش فكر مي كند كه ايراد رفتارش كجاست و سعي مي كند كه آن را برطرف كند. توقعاتش را كمتر و كمتر مي كند. خودش را محدودتر و محدودتر مي كند. بيشتر و بيشتر درس مي خواند. با پدرش مهربان تر و مهربان تر مي شود. بيشتر و بيشتر در خانه كار مي كند. دختر كوچولو هر دري را مي زند تا به قلب پدرش راه بيابد اما مي بيند كه پدرش دري به روي او باز نمي كند. دخترك نمي داند كجاي كارش غلط است كه اين همه مورد بي مهري پدر قرار مي گيرد. او جوابي براي سؤالش نمي يابد. در نهايت اين جواب را به سوالش مي دهد كه از اصل يك موجود بي ارزش و دوست نداشتني است. چون دختر كوچولو هنوز آن قدر بزرگ نشده كه بتواند بفهمد نبايد در درون خودش به دنبال مشكل بگردد زيرا مشكل در پدرش است.


از اين جا ريشه اين باور كه مردان قصد آسيب زدن به او و تحقير كردنش را دارند در او شروع به شكل گرفتن مي كند و از طرف ديگر به خاطر مورد تحقير قرار گرفتن توسط پدرش احساس ضعف و بي ارزشي در او شكل مي گيرد و از جنس خودش بيزار مي شود.

 

دختر كوچولو بزرگ مي شود. از مرد و زن كينه به دل مي گيرد و از عالم و آدم متنفر مي شود. دختر بزرگ به جايي مي رسد كه ديگر توان پذيرش محبت را ندارد. زيرا از طرفي اين محبت را دروغي مي پندارد و از طرف ديگر مي خواهد جنسيت اش و علاقه و نياز به جنس مخالفش را انكار كند. چون در ضمير ناخودآگاه او اين معادله شكل گرفته كه وابستگي به مرد مساوي است با مورد تحقير و ظلم قرار گرفتن.


دختر بزرگ با بي توجهي به نامزدش به او مي فهماند كه به عشق دروغي او نيازي ندارد و او را رها مي كند و با اين كار به خودش هم آسيب مي رساند. دختر بزرگ در تنهايي هاي خودش رها مي شود اما براي خود اين قانون را وضع مي كند كه به محبت دروغي هيچ مردي كه تحقير و توهين را با خود به دنبال مي آورد نيازي ندارد و تبديل به منبعي از نفرت مي شود كه همواره به هر شخصي كه به او توجه مي كند آسيب مي رساند. و به تبع آن، آن افراد هم با يك پيش زمينه ذهني بد در روابط بعدي خود دچار مشكل مي شوند. و چه بسا به مشكل دختر كوچولو كه حالا ديگر بزرگ شده دچار مي شوند و اين داستان بارها و بارها تكرار مي شود و يك پدرناآگاه و بي توجه باعث آسيب رساندن به بخش قابل توجهي از افراد مي شود.

 

صحنه دوم:
صاحبكار پدر حقش را نمي دهد. پدر اعتراضش را عنوان مي كند و اگر چه آن طور كه بايد موفق به احقاق حقوقش نمي شود اما هر چه باشد مذبوحانه زير بار ظلم و بي عدالتي نمي رود. عصر كه به خانه مي آيد، دختر كوچولو مي گويد كه كفش هايش كهنه شده اند و در اين روزها و با اين هواي باراني پاهايش خيس مي شوند. پدر كه اين روزها تحت فشار مالي شديد است با اين محرك كوچك، ابتدا عصبي مي شود و به هم مي ريزد. اما با خود فكر مي كند هر كه مقصر باشد، دختر كوچولويش گناهي ندارد و آنچه مي خواهد حق اوست زيرا به هر حال اين پدر است كه مسئوليت اين خانواده را پذيرفته و اگر قدرتش را دارد بايد در مقابل كساني كه حقش را ضايع مي كنند بايستد.


پدر با مهرباني و به آرامي به دختر كوچولو مي فهماند كه در حال حاضر در مضيقه مالي است و در اولين فرصت كفش هاي موردنياز دختر كوچولو را براي او فراهم خواهد كرد. دختر كوچولو شرايط پدر را درك مي كند و ديگر خواسته اش را عنوان نمي كند. پدر هم در اولين فرصت كفش هاي مورد علاقه دخترك را مي خرد و به او هديه مي دهد. با اين كار دختر كوچولو درك مي كند كه پدرش واقعاً دوستش دارد اما هميشه زندگي بر وفق مراد نيست و او هميشه نمي تواند هرآنچه مي خواهد داشته باشد. پدر كه مي بيند رفتار صادقانه با فرزند، بهترين سياست است و اگر با دختر كوچولو اين گونه رفتار كند او به اين خوبي شرايط را درك خواهد كرد. اين روش را الگوي رفتار خود با فرزندش قرار مي دهد.


دختر كوچولو بزرگ مي شود و يك دختر آرام و اهل سازش بار مي آيد كه درك درستي از شرايط دارد، واقعيت ها را مي پذيرد و نه با خودش، نه با زندگي و نه هيچ كس ديگر در جنگ نيست.
و خوشبخت مي شود... همين!


مليكا بهزادي

اخبار منتخب بانکی دات آی آر:

================

 

► استخدام های 27 مهر 90 برای استان فارس
به قید قرعه استخدام شوید ! + عکس ◄

مطالب مرتبط
بنر