اگر همکار مجرد مناسب ندارید باید سریع به هر بدبختی که شده شعبه را عوض کنید و یک وقت خدایی نکرده فکر و خیال ازدواج با مشتری های بانک به سرتان نزد چون عاقبتتان می شود عاقبت خاله مهناز که حالا اسمش رو نبر صدایش میزنیم چون آوردن اسمش هم ممکن است یادش را زنده کند و یکهو یکی از بچه های فامیل خیال پیروی از مسیر این عضو منحط به سرش بزند.
اسمش رو نبر قبل از این خبط و خطایش بسیار عزیز بود. جزو کسانی که در یکی از بهترین بانک ها و بهترین شعبه ها تا چند قدمی بهترین پست پیشرفت کرده بود ولی دست بر قضا اسیر عشق احمد آقای تاجر شد و علی رغم مخالفت ها با او ازدواج کرد.حتی خرید یک تولیدی دوخت یونیفرم های مخصوص بانک و سرمایه گذاری هنگفت احمدآقا در بانک محبوب پدربزرگ و حتی موافقت با پوشیدن کت و شلوار بانک در تمام مهمانی های رسمی هم پدربزرگ را راضی نکرد. حتی چند نفر از بزرگ ترها قول دادند حالا که احمد آقا حاضر شده لباس رسمی خانواده را بپوشد بانکی نبودنش را مثل راز سر به مهری نگه دارند و نگذارند آبروی پدربزرگ جلوی در و همسایه برود ولی گفت حاضر است بمیرد ولی رسم و رسوم را قربانی هوا و هوس دختر خیره سرش نکند. دست آخر خاله مهناز خیلی غریبانه در باغی هزار متری ازدواج کرد و ماه عسلش را در جزایر فیجی گذراند و حالا عکس های سفرهای تابستانی اش را در صفحات مجازی منتشر می کند و دائم از این که شغل بانکداری را کنار گذاشته اعلام رضایت می کند. هیچ کدام این کارها به اندازه استعفایش از بانک قلب پدربزرگ را نشکست تا جایی که وصیت کرد اسم خاله مهناز را حتی در اعلامیه ترحیمش هم ننویسند.
راستش من هم گاهی این خیال غریب به سرم می زند که بانک را رها کنم و دنبال نویسندگی بروم ولی هربار که یاد فریادهای پدربزرگ و عصبانیت مادرم میفتم منصرف می شوم. مخصوصا که مادرم روز ازدواج خاله مهناز به پدربزرگم گفت شما زیادی مراعات کردید من جای شما بودم دست و پایش را میشکستم که نتواند امروز اینجا حاضر شود. بالاخره هرچه باشد بانکی بودن از چلاق بودن بهتر است.
این داستان ادامه دارد...
نویسنده: سپیده ارطایفه
► افزایش سقف تسهیلات برای مشتریان بانکداری شرکتی
معرفی به زندان محکومین پرونده اخلال در نظام اقتصادی کشور ◄
