معرفی شغل جدید و نوظهور جای پارک فروشی

چهارشنبه ، 28 بهمن 1394 ، 11:40

 

بانکی دات آی آر: از ساعت شش صبح می‌آیند و در راسته پاساژ اسکان و مرکز فروش پایتخت جای پارک می‌گیرند. کم‌کم که اهل پاساژ و مرکز فروش می‌آیند سر کار، سوییچ‌های آن‌ها را می‌گیرند و ماشینشان را پارک می‌کنند و همین وسیله‌ای می‌شود برای کاسبی بیش‌تر در طول روز. این‌طور که در ساعات پر رفت‌وآمد آدم‌هایی را که دنبال جای پارک می‌گردند، نشانه می‌گیرند. بسته به نوع ماشین مبلغی را تعیین می‌کنند و ماشین امانتی را از پارک درمی‌آورند، دوبله در خیابان پارک می‌کنند و جایش را به کس دیگری می‌دهند.

 

ترافیک شدید بود و هوای نه‌چندان تمیز تهران و سروصدا امانم را بریده بود. از ولی‌عصر سر میرداماد تا پل جردن را سه بار رفتم و آمدم دنبال جای پارک. آخر سر مستأصل و کلافه جلوی ساختمان‌های اسکان، کنار یک اتومبیل، دوبله پارک کردم و منتظر ماندم ببینم کسی ماشینش را برمی‌دارد که من جایش پارک کنم. همین لحظه پسر جوانی به شیشه ماشین زد و گفت: دنبال جای پارک می‌گردید؟ فکر کردم قصد کمک دارد و گفتم بله. ولی هرگز تصور نمی‌کردم، کمکش «فی‌سبیل‌الله» نباشد، گفت: «پنج هزار می‌گیرم، ماشینم رو برمی‌دارم شما بیا بزن جای من.» ‌ هاج‌وواج، چند ثانیه نگاهش کردم، باورم نشد. خیال کردم شوخی می‌کند، یا نه، قصد آزار دارد. با تلخ‌خندی گاز دادم رفتم. ولی به خاطر این‌که عجله داشتم، درمانده شدم. دوسه بار آن بخش از خیابان ولی‌عصر را بالاپایین کردم، رفتم و آمدم و نتیجه‌ای نگرفتم. رسیدم به جوان پیشنهاددهنده پول در ازای پارک خودرو، که حالا با غرور و لبخندی که پنداری مالک خیابان است، گفت: «یک ۲۰۶ اون جلو دارم و یک پراید هم کمی عقب‌تر، کدوم برای شما راحت‌تره؟»

 

در این وانفسای بی‌کاری کاسبی‌های عجیبی راه افتاده. می‌گویند محدودیت خلاقیت می‌آورد. محدودیت‌هایی که زاییده جمعیت تهران هستند. از طرح ترافیک گرفته تا ضعف در حمل‌ونقل عمومی و هم‌چنین پارکینگ عمومی. اما این یکی در خلاقیت زده روی دست آن موتورسوارهایی که پلاک ماشین‌های واردشونده به محدوده طرح ترافیک را می‌پوشانند. می‌پرسم که چه‌طور به ذهنش رسیده که جای پارک بفروشد؟ می‌گوید: «به ذهنم نرسید، همین‌جوری یک‌هو شد.»

 

چه کسانی به این کار مشغولند؟

ادعا می‌کند که از بچگی و زمانی که هنوز مرکز فروش رایانه‌ای بزرگ «پایتخت» در کار نبوده، در این خیابان کار می‌کرده. شیشه ماشین‌ها را پاک می‌کرده، مدتی هم به دست‌فروشی و پادویی برای کاسب‌های محل مشغول بوده. «ما در این خیابان هر کار که فکر کنید کردیم تا به این‌جا رسیدیم. مثل نهالی که می‌کاری و منتظر می‌شی تا به ثمر به رسه». می‌پرسم: ما؟ می‌گوید: «آره، سه‌چهار نفر اون‌ور خیابونند، من و یکی دیگه هم این ور، الان رئیس کل رو صدا می‌زنم به یاد». نگاه می‌کنم و می‌بینم افرادی در دو طرف خیابان به یک ماشین تکیه داده‌اند و با چشم‌هایشان ماشین‌هایی را رصد می‌کنند که مثل چند دقیقه پیش من درمانده و کلافه دنبال جایی برای پارک هستند. می‌پرسم: «سر ماشین دعوایتان نمی‌شود؟ مثل راننده‌های تاکسی که سر مسافر دعوا می‌کنند؟» می‌گوید: «نه به اون صورت، هوای هم رو داریم.» با موبایلش با کسی تماس می‌گیرد و پس از چند دقیقه مردی حدوداً ۳۰ ساله به ما می‌پیوندد. همان رئیس کل است. می‌گوید خانه‌اش شاه‌عبدالعظیم است و ۱۸ سالی می‌شود که این‌جا حضور دارد و ۱۸سال کافی است برای این‌که اعتماد کسبه محل را به دست بیاورد. دستش را در جیبش می‌کند و با کلی تلاش درمی‌آورد؛ سوییچ بیش‌تر کسبه آن منطقه خیابان ولی‌عصر و اول میرداماد در جیبش است و وظیفه پارک ماشین‌هایشان هم تا مدتی پیش برعهده او بوده، ماشین‌هایی که صاحبانشان چندان حوصله جست‌وجو برای جای پارک را ندارند. پرشیایی را آن سوی خیابان به من نشان می‌دهد. مال خودش است. و می‌گوید: «کارم که گرفت زدم تو کار فروش عطر و ادکلن با اون ماشین، الان دیگه ماشین‌ها رو بچه‌ها پارک می‌کنند و خوشحالم که چند نفر رو تونستم بذارم که از این کار نون در بیارن. نون حلال.»

 

می‌دیدم زندگی‌ای که لاجرم باید چرخیده شود عده‌ای را چه‌طور گذاشته سر کار اما نانی که قرار است از فروختن یک مکان عمومی در ساعاتی از روز به دست بیاید مگر چه‌قدر است که این‌همه خواهان دارد؟ چه‌طور می‌شود که در نقطه‌ای از این شهر عظیم، عده‌ای به‌اتفاق کاری می‌کنند که از هر طرف که نگاهش کنی کار نیست ولی پول در آن هست. حتی «کار برای کار، نه برای غایت و نهایت» هم نیست. رئیسشان اما اول زیر بار نمی‌رود که از مردم عادی که دنبال جای پارک می‌گردند، پول می‌گیرند. می‌گوید: «ماشین‌های کسبه رو پارک می‌کنیم، مراقبیم که یه وقت دزد نزنه، اونا هم خیلی مرام بذارن پنج تومن می‌دن بهمون در روز.» وقتی که می‌گویم همین چند دقیقه پیش می‌خواستید از من پول بگیرید، جا می‌خورد و می‌گوید: «به‌زور که نگرفتیم. گرفتیم؟ بارها شده که شکایت کردند که ما ازشون اخاذی کردیم. نمی‌دونم این بچه‌ها برن دزدی کنن خوبه؟»

 

یک لقمه نان از سر بیکاری

از ساعت شش صبح می‌آیند و در راسته پاساژ اسکان و مرکز فروش پایتخت جای پارک می‌گیرند. کم‌کم که اهل پاساژ و مرکز فروش می‌آیند سر کار، سوییچ‌های آن‌ها را می‌گیرند و ماشینشان را پارک می‌کنند و همین وسیله‌ای می‌شود برای کاسبی بیش‌تر در طول روز. این‌طور که در ساعات پر رفت‌وآمد آدم‌هایی را که دنبال جای پارک می‌گردند، نشانه می‌گیرند. بسته به نوع ماشین مبلغی را تعیین می‌کنند و ماشین امانتی را از پارک درمی‌آورند، دوبله در خیابان پارک می‌کنند و جایش را به کس دیگری می‌دهند. درآمدشان از روزی ۲۰ هزار تومان تا ۲۰۰ هزار تومان متغیر است. البته می‌گویند که از سر ناچاری و بیکاری و این‌که کار دیگری بلد نیستند وقتشان را این‌جا می‌گذرانند. گذرانی که به دردسرش نمی‌ارزد. می‌پرسم: چه دردسری؟ پسری که به من جای پارک داده بود، آهی، شاید به عمق تاریخ حضورش در این خیابان می‌کشد و می‌گوید: «ترافیک که شدید می‌شه دیگه نمی‌شه کار کرد چون پلیس نمی‌ذاره دوبله پارک کنیم، این‌جای تهران هم که خدای ترافیکه. یک وقت‌هایی هم همین پلیس برمی‌داره قطاری جریمه می‌چسبونه به ماشین‌ها و دو ساعت باید التماس کنیم که جریمه نکنه. از اون‌ور این‌جا هر اتفاقی که بیفته از چشم ما می‌بینند. مثلاً ضبط ماشین طرف رو می‌زنند و ما باید خسارتش رو بدیم. یا فکر می‌کنند که دست ما هم با دزدهای این منطقه توی یک کاسه است. یک بار هم یک ۲۰۶ از زیر دستم بردن که به‌خیر گذشت البته و می‌بینید که من هنوز این‌جام». لابد برای همین هم آن‌قدر تاکید داشت که پنل ضبط را همراهم ببرم.

همه‌شان تابه‌حال چندین بار توسط نیروی انتظامی دستگیر شده‌اند ولی باز هم برگشته‌اند همین‌جا و سر همین کار. می‌گوید آن‌قدر دردسر دارد که اگر جایی باشد که روزی ۳۰ هزار تومان پول بدهند این‌کار را رها می‌کند. اما آن‌قدر با شک می‌گوید که نکند من کاری به او پیشنهاد کنم و برای آن‌که کم نیاورد، مجبور شود به قبول آن. اما می‌گویم: «این‌طور که به نظر می‌آید پولی که درمی‌آورید از حقوق ما بیش‌تر است. راهی ندارد که ما هم بشویم همکار شما؟» می‌گوید: «معلومه که نه. اگر از الان بیایید شاید ۱۸ سال دیگه موفق بشید. مردم ماشین چند ده میلیونی‌شون رو از سر راه نیاوردند که سوییچش رو بدن دست آدم غریبه.»

 

اما همان مردم چه‌طور سوییچشان را می‌دهند دست آشنایی که به هوای پارک و مراقبت از ماشین، پولی هم از جابه‌جاکردن آن به جیب می‌زنند. با خود فکر کردم که شاید آن‌ها در جریان این کاروکاسبی نیستند، اما وقتی از دو مغازه‌دار جویا شدم، این بچه‌ها را به‌خوبی می‌شناختند و از جزییات کارشان هم باخبر بودند. خود او هم از معرفت کسبه‌ای می‌گوید که هنوز هم به آن‌ها اعتماد دارند ولی به دنبالش از نانی می‌نالد که گاهی مردم عادی یا پلیس به جرم گرفتن پول زور از مردم، آجر می‌کنند و چندان که به نظر می‌آید راحت به دست نمی‌رسد. همین‌طور که حرف می‌زند ماشین مدل‌بالایی را رصد می‌کند که دنبال جای پارک می‌گردد، می‌رود سمت ماشین و صدایش را می‌شنوم که به راننده می‌گوید: «ده هزار می‌گیرم. ماشینم رو برمی‌دارم شما بیا بزن جای من.»

 

منبع: روشن

► چگونه شناخت‌بازار می‌تواند به تصمیم‌گیری‌های تجاری کمک کند؟
نظم دهنده‌های محل کار(1): همه چیز را به سادگی پیدا کنید! ◄

مطالب مرتبط
بنر