استخدام کارمند؛ که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها!

يكشنبه ، 31 مرداد 1395 ، 09:11

بانکی دات آی آر: این پست، حرف‌هایی است که درباره‌ی مشکلات استخدام در ذهنم بود؛ مشکلاتی که کارفرماهای ایرانی در استخدام نیروهای‌شان دارند. دراین پست، از دید کارمندها به موضوع نگاه می‌کنم.

 


 

سال قبل بود. با دوستم به کافه رفته بودیم. در آن هفته، چند مصاحبه‌ی شغلی داشت و می‌خواست بهترین‌شان را انتخاب کند. ولی به قول خودش، از مصاحبه‌ی آخر کلافه شده بود. حس می‌کرد به او توهین شده است: «سه تا میز داشتن. یکیش قرار بود برای تولید کننده‌ی محتوا باشه، یکیش برای خود مدیر و یکیش هم برای منشی. به قول خودش، کار من خیلی براش ارزش داره و قراره اونجا میلیاردها تومن ارزش افزوده درست کنه. ولی وقتی به حقوق می‌رسه، می‌گه ماهی یک و دویست بهت می‌دیم و سه ماه یه بار هم سیصد تومن کارانه. واقعا آدم باید با همچین شرکتی کار کنه؟ بیکاری بهتر نیست؟!»

من تا حد ممکن، سعی می‌کنم بازار محتوا را رصد کنم. شرکت‌هایی که نیاز به نیروی تولید محتوا دارند، ممکن است مشتری ما شوند (به قولی، مشتری بالقوه‌ی ما به حساب میایند). شرکتی که دوست من را جذب کرده بود، بعد از یک سال هنوز به دنبال نیروی تولیدکننده‌ی محتوا است. یعنی کسی با شرایط او حاضر به کار نشده است؛ یک میلیون و سیصد هزار تومان حقوق ماهانه، با بیمه‌ی تامین اجتماعی. نیاز کارمندها فقط در همین دو مورد خلاصه می‌شود؟

نیروی کار متخصص بسیار کم است. بیشتر شرکت‌ها با این بحران دست و پنجه نرم می‌کنند. افراد بسیاری وجود دارند که در بازاریابی، مدیریت، برنامه‌نویسی یا فروش مدارک زیادی را حمل می‌کنند و کاری از دست‌شان ساخته نیست. آگهی‌های استخدام هم اثری ندارند؛ انگار نه انگار که زمانی همه دنبال کار بودند. چه شده است؟ دلایل این کمبود نیروی کار چیست؟

من متخصص منابع انسانی نیستم. حرفی هم که در این باره می‌زنم به پای دیده‌ّها، شنیده‌ها و استنباط ذهنی‌ام بگذارید. البته افق دید من در حوزه‌ی صنعت محتوا است، و دیده‌هایم هم در همین بخش بازار.

 

 

ایران تلنت، لینکداین، ای‌استخدام و بانکی؛ چه خاکی بر سرم کردید؟!

هرکس که به دنبال کار باشد، سری هم به این سایت‌ها می‌زند. بیشتر ما با ایران‌تلنت، ای‌استخدام، بانکی و لینکداین آشنا هستیم؛ یا به دنبال کار می‌گردیم، یا به دنبال کارمند. راستش کارمان را راحت‌تر کرده است. قبلا باید در روزنامه آگهی می‌دادیم، به هزار نفر دوست و آشنا می‌سپردیم و امیدوار می‌شدیم بلکه کارمند دوست‌داشتنی‌مان پیام را دریافت کند. ولی همین شبکه‌ها، باعث بدبختی‌مان هم شده است.

اگر کارمند باشیم، بهترین شرکت هم ما را آزرده می‌کند. با هر تنش محیط کاری، تمام موقعیت‌های شغلی رنگ و وارنگ جلوی‌مان صف می‌کشند و برای‌مان شکلک درمیاورند. هرکدام خوبی خودش را دارد. یکی برند معروفی است، دیگری دفتر شیک و باکلاسی دارد، آن یکی حقوق خوبی می‌دهد و دیگری، مدیرعامل جذابی دارد (اوه…نباید این را می‌گفتم…). ولی ذهن ما به طور طبیعی شغلی ایده‌آل می‌سازد که تمام صفت‌های خوب را با خودش همراه دارد (این مورد هم یکی از اشتباهات مغز ماست؛ مثل تمام خطاهای شناختی دیگر) و شغل فعلی را با همتای ایده‌آلش می‌سنجیم؛ همتایی که وجود خارجی ندارد و پیدا نمی‌شود. به همین دلیل، هربار که کوچکترین تنشی پیش بیاید آزرده می‌شویم و به جای بهبود شرایط، به فکر تغییر شرایط میافتیم.

اگر کارفرما باشیم، از تعدد مصاحبه‌های شغلی کلافه می‌شویم. افراد میایند و می‌روند، ولی هیچ کدام قرار نیست بمانند. هر روز ترس از دست دادن کارمند در کنار ما است و نمی‌توانیم روی هیچ کس سرمایه‌گذاری کنیم. در حوزه‌ی بازاریابی محتوا، اوضاع بسیار خراب است. کمتر کسی پیدا می‌شود که کتاب‌های «جو پالیزی» و «رابرت رز» معروف را خوانده باشد، با داستان‌نویسی و جریده‌نویسی آشنا باشد، بتواند گروهی کوچک را مدیریت کند و از دنیای اینترنت هم سر در بیاورد. اگر چنین شخصی سازمان‌تان را ترک کند، جای خالی‌اش تا مدت‌ها آزارتان می‌دهد.

 

از «زیردست» تا «همکار»

در چه حوزه‌ای تخصص دارید؟ برنامه‌نویسی؟ بازارسنجی؟ بازاریابی؟ فروش؟ تبلیغات؟ تجهیزات پزشکی؟ محتوا؟ یا چه؟ چه چیزی باعث می‌شود که بتوانید ارزش افزوده ایجاد کنید؟

هریک از این موارد، می‌تواند تبدیل به دنیایی ژرف شود. شاید در یکی از آن‌ها بتوانید متخصص شوید، ولی بقیه‌اش را باید به دیگران بسپارید. شرکت‌تان هم همین‌طور؛ نیاز به کسی دارد که بتواند اجناس را بفروشد و آن‌ها را تبدیل به پول کند. نیاز به طراحی دارد که وب‌سایت‌اش را راه بیاندازد. حتی نیاز به کسی دارد که بتواند برای پرسنل‌اش غذا بپزد. تمام کارهایی که روزی از دست خودتان برمیامد، امروز به کارهایی تخصصی تبدیل شده است که کارمندهای شرکت انجام می‌دهند.

زمانی، پرسنل شرکت به عنوان «زیردست» مدیرشان شناخته می‌شدند. این کلمه کمی تلخ (و شاید عصبانی‌کننده) است. چیزی که زیردست شما است، بیشتر ابزاری بی‌اختیار به شمار میاید. شما می‌دانید که با ابزار چه کار کنید؛ او فقط دستورات شما را بدون کم و کاست اجرا می‌کند. ولی کارمندان امروزی دیگر بی‌اختیار و نادان نیستند. در حقیقت آن‌ها دیگر «زیردست» شما نیستند؛ «همکارانی» هستند که شما آن‌ها را با یکدیگر هماهنگ می‌کنید.

 

خرج و برج بالا

تا چند سال پیش، داشتن شغل مزیت محسوب می‌شد. با شغلی تمام‌وقت، حداقل دویست هزار تومان درآمد کسب می‌شد. با همین درآمد کم می‌توانستیم زندگی‌مان را مستقل کنیم و آبرو داشته باشیم. ولی امروز، حداقل حقوق حدود نهصد هزار تومان است؛ چیزی شبیه به شوخی.

اگر جلوی خودم را بگیرم و تفریحی نداشته باشم، با این حقوق می‌توانم خانه‌ای نقلی کرایه کنم. نه غذایی خواهم داشت، نه پوشاکی، نه هزینه‌ی حمل و نقل و نه حتی اینترنتی (کمرم شکست). با چنین حقوقی، نمی‌توانم مستقل باشم.

اگر با نسل جوان در ارتباط باشید، می‌دانید که دلیل کار کردن برای آن‌ها، بیش از هرچیز استقلال است. می‌خواهند سرکار بروند و نیازی به پدر و مادرشان نداشته باشند. ولی با حقوق‌های جاری، فقط پول توجیبی‌شان مستقل خواهد شد. اگر دندان‌شان درد بگیرد، مجبورند پیش پدر یا مادرشان برگردند و دست دراز کنند. پول آب و برق و گازشان هم جدا نمی‌شود. شرکت شما، به آن‌ها استقلال نمی‌دهد؛ پس حقوقی هم که به آن‌ها می‌دهید ارزشی ندارد. کمی تنش کافی است تا به خانه‌ی پدر و مادر‌شان بازگردند و استراحت کنند.

 

اتفاق بدی در حال رخ دادن است. حداقل در حوزه‌ی تولید محتوا، می‌دانم که بازار کار برای افراد متخصص بسیار تشنه است و کسی را پیدا نمی‌کند. گویا دیگر حوزه‌ها هم به همین صورت پیش می‌رود. بسیاری از کارفرماها برای استخدام نیرو به مشکل جدی برخورده‌اند. مطمئنا همه‌مان از این وضعیت ضرر می‌بینیم. ولی قبول کنیم که تقصیرکار فقط دولت، نسل جدید یا آموزش و پرورش نیست. کارفرماها هم به نوبه‌ی خودشان مقصر هستند. هربار که به سرمایه‌های انسانی‌شان می‌گویند «تو کارمند منی» یا به مشتری‌شان می‌گویند «من تیم تولید محتوا دارم»، تیشه به اعصاب کارمند می‌زنند. کارمند، یک انسان است. نمی‌تواند «دارایی» انسانی دیگر باشد. دوران برده‌داری هم تمام شده است. شاید بهتر باشد همان ارزش و احترامی که برای مشتری‌مان قائلیم، برای کارمندمان هم قائل باشیم تا به قول jobbank.ph، اینترنت شرکت‌مان را برای پیدا کردن شغل جدید مصرف نکنند.

 

زیرنوشت 1: زمانی که در دیجی‌کالا مشغول بودم، همین حس را داشتم. دیجی‌کالا برای کارمندش ارزشی بسیار زیاد قائل بود. هنوز برای مدیران منابع انسانی و مدیران عامل‌اش احترام زیادی قالم.

 

زیرنوشت ۲: عکس شاخص این پست، صحنه‌ای از فیلم «دوازده‌سال بردگی» است.

 

منبع: واژه

► آیا فروشگاه‌ها هم می‌توانند از نرم‌افزار CRM استفاده کنند؟
«خیلی خوب برای بردن»: برنامه‌ایی بی‌نقص برای غذاهای دست‌نخورده ◄

مطالب مرتبط
بنر