«حال ما همه كينزين هستيم.» اين جمله را رييسجمهور سابق، نيكسون، در سخنراني خود براي اعلام نامزدي رياستجمهوري در سال 1971 گفت.
اين سخن وي، نشاندهنده تاثير عميق جان مينارد كينز، اقتصاددان مشهور انگليسي، بود كه دههها قبل ادعا كرده بود كه دولتهاي باهوش ميتوانند با دستكاري مالياتها و مخارج، اقتصاد كشورشان را بهبود بخشند و آن را از ركودهاي بزرگ و فاجعه بار دور كنند. به هر حال، اين روزها، تئوريهاي بزرگ اقتصادي، قدري قديمي به نظر ميرسند. چرا بايد نگران تورم، بيكاري يا كسري بودجه بود؟ آن هم هنگامي كه ميتوان از اقتصاد براي توصيف دليل گراني ميني بار هتلها استفاده كرد! يا اينكه چرا مردم براي عضويت در باشگاههاي ورزشي كه خيلي كم از آنها استفاده ميكنند، هزينه پرداخت ميكنند؟ يا چه اسمي ميتواند آينده شغلي نوزاد شما را تضمين كند؟
شايد ما روزي همگي كينزين بوديم، ولي زمانه عوض ميشود. امروزه ما همه «Freakonomist» هستيم.
كتاب پرفروش استيون دي. لويت و استفان جي. دابنر، با نام «Freakonomics» خوانندگان را با توضيح مسائل بغرنج و پيچيده زندگي روزانه با استفاده از اقتصاد، شيفته خود ساخته است. براي من هيچ وقت مهم نبوده كه چه شباهتي بين معلمان مدارس و كشتيگيران سامو وجود دارد، يا اينكه چرا فروشندگان مواد مخدر با مادران خود زندگي ميكنند. ولي ميتوانم بگويم كه لويت و دابنر باعث شدند كه اين چيزها برايم اهميت پيدا كنند. به زودي كتابهاي ديگري از اين نوع وارد بازار شد. «اقتصاددان نهان» از تيمهارفورد، «طبيعت گراي اقتصادي» از رابرت اچ. فرنك و حالا «اقتصاددان درونتان را كشف كنيد» از تيلور كوئن.
كتابها شباهتهاي زيادي با هم دارند، مانند تشبيهات روي جلدشان كه همه از مواد خوردني استفاده كردهاند. Freakonomics روي جلد خود سيبي را نشان ميدهد كه از وسط نصف شده و درونش به شكل درون يك پرتقال است (پيام؟ چيزي را انتظار داشته باشيد كه غير منتظره است.) اقتصاددان درونتان را كشف كنيد يك هويج آويزان را نشان ميدهد (انگيزه يعني همه چيز!) و طبيعتگراي اقتصادي يك قسمت از يك نمودار دايرهاي را كنار يك تكه كيك نشان ميدهد (تئوري تبديل به عمل ميشود!)
ولي از جلدها كه بگذريم، تفاوتها بسيار محسوساند. اقتصاددان درون شايد منظمترين يا زيباترين از نظر نوشتار، نباشد، ولي از همه بهتر ميتواند كارآيي را نشان دهد، مخصوصا اگر شما همان علاقههايي را داشته باشيد كه نويسنده دارد. يك استاد اقتصاد در دانشگاه جورج ميسون، كوئن، كتابي نوشته و در آن از هنر و امثال آن سخن گفته است و جالب اينكه نوشتهاش براي خوانندگان بسيار جذاب و درگير كننده است. به نظر كوئن، كليد كشف اقتصاددان درون، اين است كه بتوانيد انگيزههاي حقيقي افراد را تشخيص دهيد، انگيزههايي كه معمولا خيلي بيشتر از پول هستند. فرض كنيد ميخواهيد دخترتان را تشويق كنيد تا در شستن ظرفها در خانه كمك كند. آيا بايد براي اين كار به او پول بدهيد؟
به نظر كوئن، اين ايده، ايده بسيار بدي است. اگر براي دخترتان توضيح دهيد كه شستن ظرفها يكي از مسووليتهاي وي در قبال خانواده است، شايد او هميشه از آن تبعيت نكند، ولي حداقل اندكي احساس مسووليت خواهد كرد. ولي وارد كردن پول به اين قضيه نتيجهاي جز تغيير انگيزه وي نخواهد داشت. با اين كار شما اين عمل را به يك معامله بازار تبديل ميكنيد و به نقل قول از كوئن: «والدين به جاي اينكه افرادي سزاوار صداقت و وفاداري باشند، تبديل به رييس ميشوند.»
اگر شما در حال بازديد از يك موزه هنر باشيد، باز هم راهي براي تقويت مهارت اقتصاددان درونتان وجود دارد. وارد هر اتاقي كه ميشويد، فكر كنيد كه اگر قرار بود تابلويي را از اين اتاق بدزديد، كدام تابلو را ميدزديديد؟ كوئن ميگويد: «اين باعث ميشود ما ياد بگيريم كه چگونه در مورد تابلوها طرز فكر انتقادي داشته باشيم.» اگر تصور دزديدن را دوست نداريد، فرض كنيد قرار است يكي از اين تابلوها را بخريد (فرض كنيد تابلوها فروشي باشند). هر چه بودجه فرضي شما كمتر باشد، بيشتر از تابلوهاي گران و معروف دوري خواهيد كرد و بيشتر تابلوهاي گمنام و ارزانتر را جالب خواهيد يافت.
كوئن همچنين تكنيكهايي را براي سفارش غذا در رستورانهاي لوكس ارائه ميدهد. در اين گونه رستورانها مردم به اشتباه بيشتر غذاهايي را سفارش ميدهند كه به آساني در خانه ميتوانند آنها را بپزند. به نظر كوئن: «چيزي را سفارش دهيد كه فكر ميكنيد كمتر ميخواهيد.» نتيجه اين خواهد بود كه سورپرايز خواهيد شد و از غذا لذت خواهيد برد.
كوئن مردم را تشويق ميكند تا هزينههاي به اصطلاح صرف شده – پول يا زماني كه ما صرف چيزي كردهايم – را ناديده بگيريم و تصميمهاي خود را بر مبناي دورنماي آينده اتخاذ كنيم. اگر يك گارسون نميداند كه چه غذايي را به شما پيشنهاد دهد، از رستوران خارج شويد. اگر يك فيلم حوصله سر بر بود، دست از تماشايش برداريد. اگر كتابي كه در حال خواندنش هستيد، بهترين كتابي نيست كه در حال حاضر ميتوانيد بخوانيد، كتاب بهتري پيدا كنيد. به نظرم، اين تصميمها، تصميمهاي بسيار خوبي هستند. ولي اگر پيدا كردن پاركينگ براي يك رستوران ديگر چند ساعت از وقت شما را تلف كند، چه؟ اگر شما براي تماشاي آن فيلم همراه با نامزد خود باشيد، چه؟ اگر كتابي كه ميخوانيد، مثلا، «اقتصاددان درونتان را كشف كنيد» باشد، چه؟
شايد بهترين نتيجه پديده Freakonomics واكنش شديدي باشد كه ايجاد كرده است. در ماه آوريل، نشريه New Republic مقالهاي را منتشر كرد به اين مضمون كه همهگيري انديشه اين نوع كتابها باعث افزايش تحقيقات اقتصادي پر اهميت شده است. با اين حال، كينز همچنان آموزنده است. ستايش نيكسون، مصادف با زماني شد كه محبوبيت كينزينيسم سنتي شروع به افول كرده بود. تورم بالا و بيكاري مزمن در طول دهه 1970 باعث كاهش نفوذ اين تفكر شد كه دولت ميتواند ثبات اقتصادي را تضمين كند و بدين ترتيب راهكارهاي جايگزين اقتصادي، حداقل براي مدتي، غالب شدند.
شايد جنون Freakonomics هم در حال فراگير شدن باشد. مطمئنا، استفاده از اقتصاد براي توصيف اتفاقات روزمره بسيار مفرح باشد، ولي محققان در حال پيشرفت اند. آنها با استفاده از ابزارهاي روانشناسي و نوروساينس در تلاش براي توصيف رفتارهاي اقتصادياند و سعي ميكنند با استفاده از تكنولوژي ساختارهاي مغز را درك كرده و نحوه تصميمگيري ما را براي سرمايهگذاري، خريد و پسانداز توضيح دهند.
منبع: روزنامه دنیای اقتصاد