احسان پیربرناش در روزنامه قانون نوشت: بندهخدا براي سوار شدن خيلي مقاومت ميكرد. به اتفاق بچههاي خط دست و پايش را گرفتيم و خيلي مودبانه ولش كرديم روي صندلي عقب؛ گفتم: صدات در نمياد، هر جا من رفتم ميگي چشم. اعتراضي هم داشتي زنگ بزن روابط عمومیتاكسيراني، از اونجا دايورتت ميكنن، بالاخره به گوش من ميرسه.
با حالتي توام با عجز و ناله و غرور و پرخاشگري و تندروي ميگفت: برادر من، آخه اين چه طرز مسافر سوار كردنه؟
گفتم: چطور اين طرز برنامه ساختن هست، اما اين طرز مسافر سوار كردن نيست؟
با تعجب پرسيد: آقا گرفتي ما رو؟ مگه كسي برنامههاي ما رو هم تماشا ميكنه؟
گفتم: اومديم و يك بدبختي ماهوارهاش قطع بود، اومديم و در اين وانفسا آب هم قطع بود، اومديم و ما وسط تماشاي برنامه… (مكثي كردم)
گفت: خب؟
گفتم: طبيعتا نبايد اين سوال رو ميپرسيدي.
گفت: حالا كه پرسيدم.
گفتم: پس بريم يه سر به اتاق فرمان بزنيم و زود برميگرديم.
گفت: دمت گرم ديگه، اداي ما رو در مياري؟
گفتم: ميبيني آقاي ضرغامي؟ زندگي عينهو ارّهست… از هر دست بدي، از همون دست ميگيري.
گفت: اين كاربردهاي اره رو شما از كجات در مياري؟
با دست بالاي معدهام را نشان دادم و گفتم: اينجا رو ميبيني؟ بهش ميگن «مجمعالغدد لنفاوي ضرغامي»… دكتر گفته اين درد علاج نداره، بايد يك عمر باهاش بسوزي و بسازي.
يكهو جدي شد و پرسيد: آقا مگه من چيكارت كردم؟
گفتم: خب اگه آزادي بيان بیشتر بود كه بهت ميگفتم چيكارم كردي… بدبختي ما همينه ديگه… اون كاري كه باهامون ميشه از نظر هيچكس زشت نيست، اما همونو ما به زبون بياريم ميشه مطالب خلاف عفت عمومي. اينه بدبختي ما.
سري به نشانه تاسف تكان داد و گفت: خيلي بدبختيا.
گفتم: تازه داداشمو نديدي!
گفت: ببين بهنظرم تو داري گير بيخود به من ميدي. اگه راست ميگي چرا به ماهواره چيزي نميگي؟ اينا سال 88 مثل برنامههاي آشپزي به مردم آموزش ساخت بمب ميدادن.
گفتم: خدا مرگم بده، اونجام سامان گلريز آموزش ميداد؟
گفت: طبيعتا خير، سامان ما يه پارچه آقاست… تازه اينكه چيزي نيست…
گفتم: اينكه سامان شما يه پارچه آقاست؟
گفت: نه عزيزم، اجازه بده حرفم تموم شه… ميخواستم بگم تازه اينكه چيزي نيست، اينا سحر ما رو هم به دلايل واهي قطع كردن.
زدم توي سرم و گفتم: خاك تو سرشون كنن، مرتضي حيدري رو ول كردن، سحر شما رو قطع كردن؟ ايناست كه آدم نميدونه از كجا داره ميخورهها.
اخمیكرد و گفت: شبكه سحر رو ميگم.
گفتم: آهان، نسيم كه حالش خوبه الحمدا…؟
گفت: شكر خدا بد نيست… از احوالپرسيهاي شما.
گفتم: اي شيطون، نسيم و سحر و يه كمیديگه پيش بره نازنين و كيميا و الناز و ساناز شيطون و… همينطور ادامه بدي رو دست سلطان سليمان بلند ميشيها، سنبلخان خواستي بگو بيايیم در ركاب باشيم.
گفت: البته اينها فقط اسم شبكههاست.
گفتم: ببين برادر من، بيخودي مظلومنمايي نكن واسه من… بابك زنجاني هم اولش يه اسم بود، حالا بيا ببين چيه.
با بيحوصلگي گفت: آقا اصلا ما حرف همديگه رو نميفهميم، بزن كنار من پياده ميشم.
گفتم: نه ديگه نشد، از اينجا به بعدش ديگه قشنگ حكايت ارهست؛ يعني نه ميتوني پياده شي، نه میتوني ادامه بدي. نهايتا ميتوني كاري رو بكني كه ما موقع تماشاي تلويزيون ميكنيم.
با عصبانيت گفت: من چه ميدونم شما چهغلطي ميكنيد!
گفتم: آهان، سوال خوبي بود… ببين اولش همينجوري عصباني ميشيم، بعد خودمونو شل ميكنيم و لذت ميبريم از تماشاي تلويزيون… حالا شل كن، شل كن، ريلكستر، آهان، آفرين… سختترين جاش اينجاست: طنزانه شما را به لذت بردن از اين خفتگيري دعوت ميكند… درد داره، نه؟ خيلي سخته كه واسه خفت كردنت اسپانسر بگيرن و بگن لذت ببر… تازه ميرسيم به تلخترين سكانسش!
به سبك شهيديفر گفت: داريم مگه همچين چيزي؟
گفتم: بله، حالا كرايه دربستيتونو لطف كنيد!
گفت: اينهمه بلا سر ما آوردي، كرايه هم ميخواي؟ اين ديگه خيلي نامرديه.
گفتم: نه آقا، تاكسي ملّيه… مال خودتونه، مال همه مردمه، من فقط رانندهشم!
اخبار منتخب بانکی دات آی آر:
==================
- کره ای های دوچرخه ساز،چطور خودروساز شدند؟!
- سال ۲۰۱۳ بهشت ثروتمندان
- كارگران بدون قرارداد هم سبدكالا میگيرند
- وام مسکن چقدر میشود؟
- بانکی: استخدام های روز ۱۱ دی ۹۲
- موافقت بانک مرکزی با افزایش وام مسکن
- کاربردهایUSSDدر ارائه خدمات شهری
- کارت حافظه امن نیست!
- نرخ ارز،طلا وسکه نیم روز ۱۱ دی ۹۲
- سکه ۱۵۰ هزار ریال ارزان شد
- مراقب افراد سودجو باشید
- شهری که عابر بانک ندارد! +نقشه
- ١٠پیش بینی بزرگ آی تی در سال جدید
- عمدهترین کالاهای وارداتی کدامند؟
- سوئیچ عجیب محبوبترین خودرو جهان!/عکس
- ۲۷ پیشبینی درباره خاورمیانه 2014
- با «ویچت» چه کار کنیم؟