هر حکایت, یک درس

 

سایت بانکی دات آی آر در نظر دارد با هدف ارائه راهکارهای عملی موفقیت و زندگی بهتر برای شما کاربران محترم ,سلسه روایت های واقعی از زندگی مردم عادی که به موفقیت رسیده اند منتشر نماید.

این سلسله گزارش ها برداشتی آزاد از زندگی افرادی است که در اطراف همه مازندگی می کنند و بهترین درس ها را به ما می آموزند در صورتی که چنین افرادی در نزدیکی شما زندگی می کنند آنها را به ما معرفی کنید.

این جلسات روزهای شنبه ، دو شنبه و چهارشنبه روی سایت قرار می گیرد

با ما همراه باشید.

مسنجر بانکی ، آماده ی شنیدن نظرات و سوالات شماست.

yahoo ID : Banki_ir

E-mail :

<!–
var prefix = 'mailto:';
var suffix = '';
var attribs = '';
var path = 'hr' + 'ef' + '=';
var addy29957 = 'info' + '@';
addy29957 = addy29957 + 'banki' + '.' + 'ir';
document.write( '‘ );
document.write( addy29957 );
document.write( ” );
//–>

<!–
document.write( '‘ );
//–>
آدرس ایمیل جهت جلوگیری از رباتهای هرزنامه محافظت شده اند، جهت مشاهده آنها شما نیاز به فعال ساختن جاوا اسكریپت دارید

<!–
document.write( '’ );
//–>

<!–
var prefix = 'mailto:';
var suffix = '';
var attribs = '';
var path = 'hr' + 'ef' + '=';
var addy76157 = 'banki_ir' + '@';
addy76157 = addy76157 + 'yahoo' + '.' + 'com';
document.write( '
‘ );
document.write( addy76157 );
document.write( ” );
//–>

<!–
document.write( '‘ );
//–>
آدرس ایمیل جهت جلوگیری از رباتهای هرزنامه محافظت شده اند، جهت مشاهده آنها شما نیاز به فعال ساختن جاوا اسكریپت دارید

<!–
document.write( '’ );
//–>

لینک تمامی حکایت ها:

====================================================

داستان واقعی کار پیدا کردن یک جوان

سال ۸۷ با اصرار های فراوان و با وجود مخالفت والدینم از یکی از خانم های همکارم خواستگاری کردم و پس از مدت کوتاهی عقد کردیم و قرار شد ظرف مدت ۶ ماه زندگی مشترکمان را شروع کنیم.

هنوز غرق شادی ازدواج با زن رویاهایم بودم که مدیر عامل شرکت احضارم کرد و مودبانه عذرم را خواست…

========================================================

می شود و می توانم + عکسهای جالب

عضی از پدیده ها و اتقاقات در این دنیا باعث می شوند که آدمی انگشت به دهان شود.عکس هایی که خواهید دید ، نتیجه غلبه بر محدودیت ها و مرگ “نمی توانم” هایی است که ما روزی چندین بار در زندگی با آن روبرو می شویم…

=========================================================

جنگجویی به نام سپیده …

اسمش سپیده است و یک خواهر کوچکتر و یک برادر بزرگتر از خودش دارد . دریک خانواده متوسط کارگری به دنیا آمد . اما تفاوتی که با بسیاری از هم سن وسالهایش داشت روحیه جنگ جویی اش بود او همیشه و در هر زمینه ای می خواست بهترین باشد.درس,زندگی ,کار و حتی…

==========================================================

احمد پولدار نیست اما خوشبخت است

هنگامی که ۱۶ سال بیشتر نداشت پدرش را از دست داد و به جبر روزگار مرد خانه ای شد که علاوه بر مادرش ,خواهر وبرادر کوچکترش هم در آن زندگی می کردند.زندگی با حقوق بازنشستگی پدر به سختی می گذشت به همین دلیل بلا فاصله پس از گرفتن دیپلم شغل پدر را پی گرفت و…

=========================================================

حاجی نباتی ویک راه حل ساده برای پول در آوردن

آقا رضا از جوانی روی پای خودش ایستاد و با کار در مجموعه رستوران و هتل در محل زادگاهش یزد شروع کرد . اما بعد از مدت کوتاهی فهمید علاقه و آرزوهایش با درآمد اندک شاگردی رستوران تامین نخواهد شد به همین خا طر به فکر چاره افتاد….

========================================================

بانوی رنگ و پارچه

رنگ ,رنگ و باز هم رنگ . ازدر که وارد می شوی آنقدر تنوع رنگ می بینی که حتی اگر روز سختی را پشت سر گذاشته باشی یا حتی ازدست خودت هم خسته باشی نا خودآگاه لبخند بر لبانت می نشیند….

=======================================================

برای نازگل که کار برایش عار نیست

نازگل,ته تغاری بابا و دختر نازنازی مامان است.اما ناز پروده نبوده,نیست و افتخارش هم همین است. وقتی هنوز دانش آموز دبیرستان بود خواهربزرگش دخترش را نزد آنها می گذاشت و سرکار می رفت. گلی هم که نگران سن بالاو بیماری مادرش بود با کمال میل از خواهر زاده اش نگهداری می کرد .

=======================================================

آقای دکتر عشق شکسته بندی داشت!

به عنوان یک متخصص هم ویزیت گرانی دریافت می کرد . وقتی وارد مطب شدیم و چند کلام سلام واحوالپرسی پدرم از طرز تلفظ کلمات و به ویژه طرز تلفظ حرف” ق” حدس زد دکتر از هم استانی هایش باشد . بالاخره نتوانست بر کنجکاوی خود غلبه کند و از دکتر سوال کرد.

دکتر هم ضمن دادن پاسخ مثبت به پدرم از اینکه یکی از هم استانی هایش را دیده خوشحال شد..

======================================================

به اشتراک بگذارید
فریناز مختاری
فریناز مختاری
مقاله‌ها: 35586

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *