داستانک/ معنای افتخار

 

زن و دختر جوانی، پیرمردی خسته و افسرده را کشان کشان نزد شیوانا آوردند و درحالیکه با نفرت به پیرمرد خیره شده بودند از شیوانا خواستند تا سوالی را از جانب آنها از پیرمرد بپرسد.

شیوانا درحالیکه سعی می کرد خشم و ناراحتی خود را، از رفتار زشت دختر و زن با پیرمرد پنهان کند، از زن قضیه را پرسید.

زن گفت:

این مرد همسر من و پدر این دختر است. او بسیار زحمتکش است و برای تامین معاش ما به هر کاری دست میزند. از بس شب و روز کار می کند، دستانی پینه بسته سر و صورتی زخمی و پشتی خمیده و قیافه ای نچندان دلپسند پیدا کرده است. وقتی در بازار همراه ما راه میرود ما در هیکل و هیبت او هیچ چیزی برای افتخار کردن پیدا نمی کنیم و سعی می کنیم با فاصله از او حرکت کنیم.

ای استاد بزرگ! از طرف ما از این پیرمرد بپرسید ما به چه چیز او به عنوان پدر و همسر افتخار کنیم و چرا باید او را تحمل کنیم؟

شیوانا آهی کشید و به سوی پیرمرد رفت و دستی به شانه‎اش زد و به او گفت:

آهای پیرمرد خسته و افسرده! اگر من جای تو بودم به این دختر بی ادب و مادر گستاخش می گفتم که اگر مردی جوان و قوی هیکل، خوش هیبت و توانگر بودم، دیگر سراغ شما آدم های بی ادب و زشت طینت نمی آمدم و همنشین اشخاصی می‎شدم که در شان و مرتبه آن موقعیت من بودند.

پیرمرد نگاه سنگینش را از روی زمین بلند کرد و در چشمان شفاف شیوانا خیره شد و با صدای آکنده از بغض گفت:

اگر این حرف را بزنم دلشان می‎شکند و ناراحت می‎شوند. مرا از گفتن این جواب معاف بدار و بگذار با سکوت خودم زخم زبان ها را به جان بخرم و شاهد ناراحتی آنها نباشم!

پیرمرد این را گفت و از شیوانا و زن و دخترش جدا شد و به سمت منزل حرکت کرد.

شیوانا آهی کشید و رو به زن و دختر کرد و گفت:

آنچه باید به آن افتخار کنید، همین مهر و محبت این مرد است که با وجود همه زخم زبان‎ها و دشنام‎ها لب به سکوت بسته است تا مبادا غبار غم و اندوه بر چهره شما بنشیند.

اخبار منتخب بانکی دات آی آر:

=================

به اشتراک بگذارید
فریناز مختاری
فریناز مختاری
مقاله‌ها: 35586

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *