خاطره خواندنی یک بانکی (۵)

 

گاهی برای بهتر شدن عملکردمان به مطالعه احتیاج داریم،گاهی باید یک فن یا مهارت را بیاموزیم، گاهی هم لازم است از تجارب دیگران استفاده کنیم. در این سلسله گزارش ها سعی می کنیم شما را با خاطرات جذاب برخی بانکی ها آشنا کنیم.

خاطره خواندنی یک بانکی

خاطره خواندنی یک بانکی (۲)

خاطره خواندنی یک بانکی (۳)

خاطره خواندنی یک بانکی (۴)

این هم جدید ترین خاطره یک بانکی که محبت کرده و آن را با ما وشما به اشتراک گذاشته است:

نشستن پشت باجه یا آنچه در بین مردم مرسوم شده یعنی همان صندوق مسئولیت سنگینی است ، پایان هر روز کاری حساب هایت باید بخواند در غیر اینصورت کسری را باید تامین کنی و البته اگر وجه اضافه بیاری را نمی توانی به خانه ببری!! البته کم پیش می آید اضافه موجودی داشته باشیم و اگر پیش بیاید یعنی حتما یک عملیات را در سیستم ثبت نکرده ایم.

به هر حال ساعت کاری ۵ شنبه ها کمتر از سایر روز هاست اما این به آن معنا نیست که سریع تر از بانک خارج می شویم یک روز ۵ شنبه که از قضا عجله هم داشتم ۵ هزار تومان کسری داشتم مبلغ زیادی نبود اما اینکه این مبلغ چه شده ذهنم را خیلی به خودش مشغول کرده بود همکارها یکی یکی رفتند اما من سنگر را حفظ کرده بودم.

در جست و جوی  5 هزار تومان بودم که اتفاق خیلی خنده داری افتاد.

شیشه های شعبه ما مثل باقی شعب آینه مانند است و به راحتی نمی شود داخل شعبه را دید یک آقای مسن به خیال اینکه بانک خالی است و شعبه تعطیل است خیلی شاد و سرحال رو به شعبه کرد و داشت از شیشه آیینه ای کمال استفاده را می کرد.

نکته جالبش این بود که درست روبروی من ایستاد من ابتدا تصور کردم من را می بیند و حتما کار بانکی ای دارد و یا می خواهد سوال کند با ایما و اشاره تلاش می کردم به او بفهمانم که شعبه تعطیل است . که یک هو فهمیدم سرکارم.

شانه را از جیب کتش خارج کردو مشغول شانه کردن  باقی مانده مو هایش که روزگار بیشترشان را به باد داده بود شد.

بعد دستی به ابروهایش کشید من هم که متوجه موضوع شده بودم گرم تماشا انگار فیلم سینمایی است نمی دانم چرا اما ۵ هزار تومان از یادم رفته بود و مثل دیدن صحنه های اکشن یک فیلم سینمایی نمی خواستم یک لحظه را از دست بدهم.

بعد از ابرو ها عینکش را برداشت و بادقت با گوشه پیراهنش تمیز کرد بعد یک دفعه یاد دندان هایش افتاد و هیجان انگیز ترین قسمت ماجرا شروع شدن نگاهی به دندان هایش کرد انکار چیزی بین آنها گیر کرده بود هرچه تلاش کرد نتوانست از شر خرده غذای مزاحم خلاص شود نگاهی به چب و راست کرد و در یک حرکت تندو وتیز سمت بالایی دندان مصنوعی هایش را از دهان خارج کرد و با جوب کبریت به جانش افتاد من دیگر کم مانده بود از روی صندلی به زمین بیفتم و یک سره می خندیدم. کار عجیبی نمی کرد شاید برای تک تک ما بارها اتفاق افتاده که تکه غذای مزاحم را بیرون کنیم اما اینکه او مرا نمی دید و من برای اولین بار از پشت آینه می توانستم این منظره را ببینم برایم جالب بود

کارش تمام شد دندان ها به سرجایشان برگردند و آقایی که اگر سن و سالش را نمی دیدم مطمئن می شدم مشغول آمادگی برای حضور در مراسم خواستگاری است رفت.

من ماندم و ۵ هزار تومانی که بعد از استراحت چند دقیقه ای فکرم باز شده بود سر چند ثانیه کشف کردم که اشتباه حساب کجا بوده وبعد از اینکه خیالم راحت شد شعبه را ترک کردم.

اخبار منتخب بانکی دات آی آر:

=================

 

 

به اشتراک بگذارید
فریناز مختاری
فریناز مختاری
مقاله‌ها: 35586

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *