آخر هفته ها سخت ترین روز است چون تمام بعد اط ظهر را باید جلوی کمد لباس ها بایستم و تلاش کنم بفهمم کدام یک از دوازده دست کت و شلوار سرمه ای بابا با کدام یک از بیست و سه دست مانتو شلوار خاکستری مادرم متناسب تر است تا برای مهمانی رسمی آخر هفته خانه پدربزرگ آماده شان کنم. از وقتی مانتو شلوار سرمه ای خودم هم به این کلکسیون اضافه شده کار سخت تر هم شده.
این هفته هم به مناسبت مدیرکل شدن شوهرخاله وسطی یک مراسم رسمی همراه با سخنرانی و پخش سررسید شعبه شوهرخاله و رونمایی از کت و شلوارش جدیدش داریم و باید حسابی مرتب و اماده باشیم. حالا بگذرد که من به عنوان تنها عضوی که هنوز در سمت پشت باجه نشینی هستم مسئول پاسخ گویی به سوالات شده ام و در حال حاضر فرصت ندارم مابقی زوایای خاندان معروف و محترمم را به شما نشان بدهم. ولی شما منتظر بمانید و جایی نروید.
این داستان ادامه دارد…
نویسنده: سپیده ارطایفه