البته منطقی تر بود که بگوید دخترم تعریف کن ببینم چه اتفاقی افتاده ولی دکترها هم دیگر اعصاب درست و حسابی ندارند.
گفتم برای دومین سال متوالی موفق به کسب مقام کارمند نمونه شعبه نشده ام.
گفت خب؟ گفتم خب که خب و گل بهار نارنج دکتر خانواده ام تحمل این ننگ را ندارند همین حالا با نصف فامیل و کیک و بادکنک در خانه منتظرند تا من با تندیس کارمند نمونه سر برسم و جشن بگیرند. شما اصلا حساسیت موضوع را درک نمی کنید.
دکتر خیلی انسان منطقی و فهیمی بود ولی نمی دانم چرا بعد از نوشتن مرخصی استعلاجی گفت حتما هرطور که هست خودت را به مرز برسان چون خانواده ات اگر بخاطر کارمند نمونه نشدن تورا نکشند با گرفتن جشن در اوج همه گیری بیماری حتما و قطعا تورا به کشتن می دهند و در ضمن از نارسیسیزم و پرفکشنیزم حاد رنج می برند.
من که از حرف های دکتر سردرنیاوردم ولی خیلی خوشم آمد که خانواده ام از چنین چیزهای با کلاسی رنج می برند. دیگر من هم می توانم برای خانم اصغری پشت چشم نازک کنم و بگویم حالا شما سانتافه دارید ولی خب خانواده من پرفکشنیزم حاد دارند، که خب کار هرکسی نیست.
نویسنده: سپیده ارطایفه