یه پادشاهی بود یه رفیقی داشت همیشه این دوتا باهم بودن. هر اتفاق خوب یا بدی می افتاد این رفیقه میگفت که حتما خیری درش هست. یه روز اینا با هم میرن شکار. طی یه اتفاق انگشت دست پادشاه قطع میشه.
خیلی داغون بود که رفیقش میگه حتما یه خیری تو این قضیه هست. پادشاهم قاط میزنه و میگه چه خیری و رفیقش رو میندازه زندان. چند وقت بعد پادشاه میره شکار اما این بار گیر یه قبیله ادم خوار میفته. ادمخوارها میبندنش به درخت و میخواستن مراسم خوردنش رو شروع کنن که متوجه انگشت قطع شده پادشاهه میشن.
اونا یه اعتقادی داشتن و اونم این بوده که اگر کسی نقص عضوی داشته باشه و اینا برن بخورنش همون نقص گریبانگیر اونام میشه. پادشاه رو ازاد میکنن.
پادشاه یاد دوستش میفته و میره از زندان درش میاره و ببخشید اشتباه کردم انداختمت زندان حق با تو بود اگر انگشتم قطع نشده بود منو میخوردن… دوستش میگه اینم یه خیری داشته که منو انداختی زندان. پادشاه میگه بابا چه خیری من تو رو اذیت کردم زندان رفتی و… . میگه من اگر زندان نمیرفتم با تو بودم من که نقص عضو نداشتم ادمخوارها منو که میخوردن!
اخبارمنتخب بانکی دات آی آر:
=================
- مینو اخترزند، بانوی اول راه آهن سوئد
- داستان موفقیت لیپتون از فروشندگی تا مولتی میلیونری
- یک مطلب جالب در باره پول
- پدرپولدار یا پدربی پول ؟!
- همه اما و اگر های پیش فروش سکه
- چگونه شرکت ثبت کنیم
- ۲ اصل برای رسیدن به موفقیت مالی
- جزئیات تازه ای از ویندوز Blue، سیستم عامل تازه مایکروسافت
- دست یاری بانک سامان به سوی ورزقانی ها
- بانکداری الکترونیک دلپذیر است اگر…
- ۱۸ دلیل برای کشنده بودن کارهای پشت میزی
- مطلب روز/ دوستداران وقت روبوسیدن است
- داستانک/ راز پروانگی
- طنز/ دو تلخند مدیریتی توپ +درس عبرت
- فن آوری/آخرین وضعیت راه اندازی “الکسای” ایرانی
- آموزش/ چهره خود را تغییر دهید+ نرم افزار
- سبک زندگی / نشانه های یک خانواده بانشاط
- داستان آهنگرزاده ای که “پورشه” را جهانی کرد/عکس
- معرفی شعب منتخب پیش فروش سکه+قیمت سکه پیش فروش