بانکی: دستها بر اسكناسها بوسه ميزنند، اسكناسهاي نو و كهنه كه گويي ثانيههاي عمر زناني را از آن خود كرده اند تا با غلت خوردن خورشيد در آغوش آسمان يكي از چند ملعبهاي باشند كه انساني را پشت ديواري شيشهاي سرگرم سازند، همويي كه چرخش عقربههاي خستهء ساعت برتن ساعت قديمي ديواري تنها ثانيههايي را برايش به ارمغان ميآورند كه همزيستي اجباري با برگهايي كاغذ، اسكناسها و صفحهاي مانيتور را به جان بخرد تا در ثانيههاي پاياني روز بتواند صورت خندان كودكش را در چارچوب خانه بهانه لحظهاي لبخند كند و ساعتهايي مانده تا ساعت صفر را به اميد فرداهايي بهتر بگذراند. جملهء آشنايي است عبارتي كه از لابهلاي لبهاي پير و جوان در فضاي بانكها ميپيچد، كلماتي كه رنگ دلسوزي بر تن خود دارد و از حضور زناني ميگويد كه حياتشان از بام تا شام در چارچوبي كوچك از چوب و شيشه تداوم مييابد، ثانيهها، دقيقه ميشوند و روزها، ماه تا زنان در چارچوبي اينچنين نيز حكايت نبرد براي بقا را روايت كنند تا بجنگند با تكراري كه نقشههاي بزرگي را براي از پاي درآوردنشان طرح ميزند تا باز هم لبخند را بر لبان كودكانشان ببينند.
صداي همهمهء داخل بانك، آسمان خيابان طالقاني را شكافته است. مرد جوان سر را بر فراز شيشهها ميگرداند و كلمات را بيمحابا چون تازيانهاي بر تن كارمند زن روانه ميكند. ملايمت زن جوان و خوش خلقي او گويا پاسخ معكوسي را برايش به ارمغان آورده است. مرد درشت اندام همچنان با حروف گلايه ميكند و از ميان لبهايش به بيرون جاري ميكند، زن جز سكوت راهي نمييابد پس آرام گرفتن روي صندلياش در اين لحظه بهترين گزينهاي است كه بهوسيلهء او انتخاب ميشود .
قطرات آب كه از گلويش به درون راه پيدا ميكند آرامشش را دو چندان ميكند، زن از حكايتي ميگويد كه تركيبي است از جملاتي كه هر چند روز يك بار راهي ميشوند براي زخمه زدن بر تن او و ديگر همكاران همجنسخود، كلماتي كه حملهشان را اين بار از دهان اين مرد آغاز كردند، حروفي كه به بازي گرفته ميشوند تا از مشكلي كوچك بزرگترين نقص را بتراشند و آن را به كارمندهاي زن بانكها مرتبط سازند: « بار اول نيست كه يك مشتري اينگونه به من يا ديگر خانمهاي كارمند اين بانك حمله ميكند و جملات نامربوطي را نثار ما ميكند، كاش ميدانستم كه حضور زنان در كار بانكداري چه ضربهاي به اينها زده است كه اينگونه خشمگين شدهاند و دنبال بهانههاي جزيي ميگردند تا بر سر همان نقص كوچك داد و قال راه بيندازند.»
كاشاني، نامي است كه براي معرفي خودش بر زبان ميآورد، خونسردي عجيبش در رويارويي با اين مرد ميتوانست دهان هر تازه واردي را باز نگه دارد. زن جوان علاقهء فراوانش به اين شغل را راز و رمز اين كيميا ميداند: « از قديم به شغل بانكداري علاقهء زيادي داشتم تا جايي كه حتي والدينم نگرانم ميشدند و ميگفتند آخر تو چه دختري هستي كه كارهاي مردانه را دوست داري، اما من تسليم اين حرفها نشدم، در زمان ورود به دانشگاه رشتهء اقتصاد را انتخاب كردم. پايان تحصيلم هم با آزمون پذيرش نيروي بانك … مصادف شد. اين براي من بهترين اتفاق ممكن بود پس در اين آزمون شركت كردم و با قبولي در آن به استخدام بانك درآمدم.»
كاشاني از سختيهاي شغلش ميگويد، از دشواريهايي كه به گفته خودش ميانهء خوبي با لطافتهاي زنانه ندارد و از دقيقههايي كه در ميان همهمهء شمارشگرها ميگذرند، از صفرهايي كه كافي است يكي از لب خودكار بر تن كاغذ نبارد تا بامت و شامت را احساس نكني و استرسهاي طاقتفرسا، نام زندگي را برايت بيمعني كند: « من تا حدي مردانه بودن اين شغل را قبول دارم، به نظرم اگر خانمي قصد وارد شدن در كار بانكداري را دارد بايد از نظر روحي خود را به شرايط ايدهآلي برساند چرا كه در اين شغل از صبح تا شب با محاسبهء مبالغ بالا روبهرو هستي و چنانچه لحظهاي تحت تاثير حرفهاي نامربوط بعضي از مشتريان قرار بگيري در حساب و كتابت دچار اشتباه ميشوي، آنوقت است كه دنيا برايت تيره و تار ميشود.»
صداي بلندگوهاي بانك كوچكترين فضايي را به حال خود رها نكرده است. شمارهها يكي پس از ديگري در مغزت نقش ميبندند، گويي راز و رمزهاي زنان بانكدار پاياني را بر خود نميبيند، باجهاي كه عدد هفت را به عنوان شمارهء شناسه بر خود دارد گويي چندان ميانهاي با نظم ندارد چرا كه با وجود اعلام يك شماره، چندين مشتري سرهايشان را به همسايگي بريدگي كوچك شيشه نزديك كردهاند تا صدايشان را به گوشهاي زن ميانسال متصدي باجه برسانند، اينگونه است كه چند لحظه در اختيار گرفتن زمان اين زن، دشوارترين كار دنياست.
زن ميانسالي كه روي كارت نصب شده روي مانتويش نام «نسرين صداقت» نقش بسته است، در ابتدا جوابي براي پاسخ به اين شلوغيها نمييابد، تا اينكه لحظهاي به نقطهاي خيره ميشود و دوباره حروف را پشت سر هم به صف ميكند، او از دقيقههايي ميگويد كه پيوسته براي كمك به همنوعانش سپري ميشود و دايره واژگاني كه گويي كلمهء استراحت را از ميان كلمات آن حذف كردهاند: «به واقع نميدانم چرا هر كه وارد اين بانك ميشود براي اجراي كارش نزد من ميآيد البته شايد دليلش نظم و مقرراتي باشد كه من خودم در زمان انجام كارم رعايت ميكنم، چون من براساس عقايد شخصيام معتقدم كه اگر فردي در ساعات كاري با تمام توانش كار نكند حقوقي كه دريافت ميكند نميتواند حلال باشد.»
گويا واژهء صداقت تنها زيبندهء نام خانوادگياش نيست و لحظههاي او را نيز در بر ميگيرد چرا كه در ميان صحبتهايش نيز ثانيهاي از انجام دادن امور بانك خودداري نميكند، زن ميانسال اما با اصواتش، جامعهاي را به تصوير ميكشد كه مردانش ميزهاي مديريتي را در اختيار دارند; همانهايي كه گويي پيشرفتهاي زنان پايههاي ميزهايشان را سستتر از قبل ميكند پس تمام تلاششان را به كار ميگيرند تا زنان را از اين پستها دور نگه دارند: « من يك سوال از شما دارم تا كنون چند بار در يك بانك وارد شدهايد و زني را ديده ايد كه روي ميزش نام رييس بانك حك شده باشد; آيا ما واقعا زني كه شايستهء چنين پستهايي باشند را نداريم، من ميگويم داريم اما متاسفانه مرداني كه در پستهاي بالاتر هستند هميشه مردها را به عنوان رييس بانك معرفي ميكنند چرا كه ميترسند كه يك زن پس از پيشرفت و در اختيار گرفتن رياست يك شعبه همچنان پيشرفتش را ادامه دهد و به رياست بخشهاي بالاتر نيز دست يابد پس اينگونه ميشود كه من با تجربهاي به قدمت 10 سال مجبور ميشوم به كاري ساده تن دهم و تجربياتم را به جواناني كه تازه وارد اين بانك ميشوند، انتقال ندهم.»
از در بانك … ميدان فاطمي كه وارد شوي انسانهايي جلوي چشمهايت صف كشيدهاند; همانهايي كه انگار هيچ كاري در اين دنيا ندارند جز اين كه يكي پس از ديگري در صفي جاي بگيرند و ساعتهايشان را در صف با زمزمههاي زير لب بگذرانند; زمزمههايي كه خبر از نارضايتيهايي ميدهد كه دقيقههاي سپري شده در صف بهانهء آنهاست. دراين ميان كافي است كه سرو كار اين انسانهاي ناراضي با تو باشد و نگاهشان به انگشتهاي تو تا در درياي مانيتور روبهرويت غرق شوي و هرچه زودتر به انتظارشان پايان دهي. اين بار نيز زن ميانسالي قرار است دريچهء حكايتش را برايمان بگشايد. او كه چروكهاي در هم رفته صورتش از سختيهايي ميگويد كه براي چاره كار اين صفنشينان به جان خريده است، زن از خستگيهايش واژهها ميسازد، از زمان بازنشستگياش كه براي آمدنش لحظهها را ميشمارد: «نزديك به 25 سال است كه در اين بانك و اين حرفه مشغول به كارم، شغل دشواري است، پر از يكنواختي، پر از محاسباتي كه تمام لحظاتت را به خود اختصاص ميدهند، البته آنچه بيشتر من را آزار ميدهد اين است كه اين سختيها در بين افراد جامعه ديده نميشود و كافي است جايي بگويم كه كارمند بانك هستم در آن لحظه است كه همه فكر ميكنند از نظر مالي مرفه هستم و مشكلي از اين نظر در زندگيام ندارم.» «شاهمرادي» نامياست كه اين زن را با آن مينامند، او نيز در جاي جاي صحبتهايش از تبعيضها و ظلمهايي سخن ميگويد كه در داخل بانكها جريان دارد، آنچه كلمات اين زن و تفسيرش از ناعدالتيها را از گفتههاي ديگران راجع به ظلمها جدا ميكند، جزيياتي است كه روي لبهاي اين زن زندگي مييابد، اين زن از حقهايي ميگويد كه اين بار نيز از سوي مردان اما نه صاحب منصبان بلند والا كه رياست شعبهها و در داخل خود بانكها اعمال ميشود: «در تمام اين سالها كه در بانك مشغول به كارم در باجهء حسابهاي قرضالحسنه مشغول بودهام، باجهاي كه به همراه قسمت حسابهاي جاري از شلوغترين قسمتهاي بانكها محسوب ميشود و در بيشتر بانكها هم اين دو قسمت يا يكي از اين دو باجه به زنان سپرده ميشود و قسمتهاي پشتيباني و رياست را كه زحمت كمتري را دارند، مردها اداره ميكنند من حتي ميتوانم در اين باره بانكهايي را به شما نشان دهم كه مدرك تحصيلي زنان كارمند شعبه از مدرك رياست بانك بالاتر است ولي بازهم آن زن به كارهايي كه گفتم مشغول است; اين وضعيتي است كه زنان در بانكها با آن دست و پنجه نرم ميكنند.»
منبع: سایت کانون زنان ایرانی