داستان موفقیت یک بوکسور در آشپزخانه

 

باربارا لینچ چهل‌وچهار ساله، آشپز و رستوران داری بااراده و سرسخت است. او در نوجوانی، دبیرستان را ترک کرد. پس از آن به آشپزی پرداخت و پس از چند سال تلاش موفق شد زیر پر و بال تاد انگلیش، سرآشپز معروف، قرار بگیرد و چند سال بعد یکی از برندگان جایزه جیمز بیرد شود. وی مجموعه‌ای از رستوران‌ها و فروشگاه‌های مواد غذایی با نام “باربارا لینچ گروپ” تاسیس کرد، که ارزش این مجموعه در سال ۲۰۰۸ به بیش از ۱۰ میلیون دلار رسید.

لینچ درباره گذشته‌ای که از او یک آشپز مشهور و البته یک قهرمان بوکس ساخت می‌گوید:
من در یک مجتمع مسکونی در بوستون، که برای قشر کم‌درآمد ساخته شده بود، بزرگ شدم. پدرم یک راننده تاکسی بود. یک ماه پیش از آنکه من متولد شوم، او بر اثر حمله قلبی درگذشت و مادرم را با هفت بچه کم‌سن‌وسال تنها گذاشت. اما ما هیچ‌وقت از تلاش برای خوشبختی، دست بر نداشتیم.

 

۱۳ ساله بودم که برای اولین بار بابت آشپزی دستمزد گرفتم. پدر سالیوان از کلیسای آن‌سوی خیابان، گفته بود به فردی نیاز دارد که بتواند برای کشیش‌های ساکن در کشیش‌خانه شام درست کند. من دو سال برای آن‌ها کار کردم.
پس از آن به دبیرستان رفتم. آنجا بیشتر شبیه یک باغ‌وحش بود. اولین ریسک‌های مالی‌ام را در آنجا انجام دادم. من برای بعضی از دبیران دبیرستان، شرط‌بندی می‌کردم. آن‌ها به من مقداری پول می‌دادند تا مبلغی را بر روی نتیجه مسابقات مختلف شرط‌بندی کنم.

نکته مثبتی که در دبیرستانم وجود داشت، وجود برنامه اقتصادی خانواده در آنجا بود. یکی از معلمین دبیرستان، یک شرینی‌پز ماهر از کمبریج بود. ما با کمک همدیگر برای معلمان شیرینی درست می‌کردیم. آن معلم چیز خاصی در من دید و ترتیبی داد که به جای یک سال، تمام مدت چهار سال را در کلاس‌هایش بگذرانم.

من هیچ‌وقت تکالیف مدرسه را انجام نمی‌دادم و در نتیجه، در آنجا اوضاع خوبی نداشتم. در آخرین سال تحصیلی‌ام به من گفتند که باید به کلاس تابستانی بروم. امکان نداشت که چنین کاری را انجام دهم، بنابراین از آنجا اخراجم کردند.

پس از ترک دبیرستان، در یک انبار محصولات غذایی کار پیدا کردم. برای ۶ سال در آنجا بودم. یک روز، دوستی به دیدنم آمد و ما با هم به جزیره Martha’s Vineyard رفتیم و در آنجا، در یک رستوران مشغول به کار شدیم.

مردی که یک قایق تفریحی را اداره می‌کرد، برای سرآشپز به‌دنبال یک دستیار می‌گشت. من برای این کار تقاضا دادم. او گفت: «بلدی چطور باید آشپزی کنی؟». من گفتم: «بله، من در بوستون یک آشپز بودم. من چودرهای (نوعی سوپ غلیظ) عالی‌ای درست می‌کنم». البته من حقیقت را نگفته بودم (در تمام طول مصاحبه دروغ گفتم!). پس از آن به کتابخانه رفتم تا ببینم چطور باید این نوع غذا را طبخ و آماده کنم. فردای آن روز، او من را استخدام کرد. سه روز پیش از آغاز حرکت قایق، آشپز استعفا داد. رئیس از من پرسید که آیا می‌توانم جای او را بگیرم و من با قاطعیت گفتم: حتما.

در یک مهمانی در بوستون، در رستوران معروف Michaela’s با یک دستیار سرآشپز آشنا شدم. تاد انگلیش، که قبلاً هیچ‌وقت اسمش را نشنیده بودم، با من تماس گرفت و خواست که برای یک مصاحبه کاری به رستوران Michaela’s بروم. پس از آنکه با دو ساعت تأخیر به آنجا رسیدم، این سرآشپز معروف جلویم ظاهر شد و گفت: «فکر نمی‌کردم که پیداتون بشه». من گفتم: «آخه کدوم آدم نادونی اینجا رستوران می‌زنه؟». عاقبت او من را به‌عنوان آشپز در کافه‌اش استخدام کرد.

پس از مدتی، تاد انگلیش آنجا را ترک کرد تا رستوران Olives را تاسیس کند. من هم دو سال بعد به او پیوستم. هشت سال آنجا بودم و در این مدت، در بازگشایی رستوران Figs به او کمک کردم. دو سال و نیم بعد، در یک رستوران ایتالیایی، کاری در سمت آشپز پیدا کردم. وقتی که به تاد گفتم که قصد دارم از رستورانش بروم، خیلی عصبانی شد.

من جایی را می‌خواستم که متعلق به خودم باشد؛ ولی از آنجا که عادت نداشتم چیزی، حتی دستورهای پخت، را بر روی کاغذ بیاورم، داشتن یک طرح برای شروع کسب‌وکار دشوار بود. من توانستم دو میلیون دلار از سرمایه‌گذاران محلی، که طرفدار سبک آشپزی من بودند، جمع‌آوری کنم. در این زمان، باز هم در مجتمع‌های مسکونی زندگی می‌کردم. سه سال طول کشید تا قرض‌هایم را برگردانم.

رستوران No. 9 Park را در سال ۱۹۹۸ تاسیس کردم. «نامبر ناین» بعدها در فهرست بیست‌وپنج‌تایی بهترین رستوران‌های تازه‌تاسیس در ایالات‌متحده، قرار گرفت. اوضاع هر سال بهتر می‌شد. در ۲۰۰۲ یک غذاخوری ویژه غذاهایی دریایی راه‌اندازی کردم. در همین زمان بود که بعد از اجاره یک زمین، فروشگاه خالی آن‌سوی خیابان توجه‌ام را جلب کرد. به خودم گفتم که چرا همزمان بر روی ساخت دو رستوران کار نکنیم؟ من جایی را در نظر داشتم که مشتریان بتوانند پس از صرف غذا در آنجا، مقداری گوشت هم با خودشان به منزل ببرند. قصابی علاقه دوم من بود و به این ترتیب می‌توانستم به آن هم بپردازم.

در سال‌های اول کار در نامبر ناین، چیزی درباره کسب‌وکار نمی‌دانستم. اداره‌کردن آشپزخانه و سر و کله‌زدن با کارکنان، به اندازه کافی دشوار بود. یکی از دستیارانم در زمینه کارهای تجاری آموزش دیده بود. من و او با همکاری یکدیگر به سر و سامان دادن به اوضاع پرداختیم. در این زمان، چیزهای زیادی درباره کسب‌وکار و تجارت یادگرفتم و رستوران‌هایمان شروع به پیشرفت و بهتر شدن کردند.

در سال ۲۰۰۴ یک سرویس کترینگ با نام Niche Catour راه‌اندازی کردم. سال ۲۰۰۶ بود که بازارچه Plum را برای فروش محصولات دایر کردم. در سال ۲۰۰۷ هم یک فروشگاه کتاب‌های آشپزی، با نام Stir را تاسیس کردم که در آن، دوره‌های آموزش آشپزی هم برگزار می‌شد.

دو سال پیش،‌ یکی از سرمایه‌داران که مشغول صرف شام در نامبر ناین شام بود، درباره احداث رستوران در انبار پشم کمپانی‌اش با من صحبت کرد. آن‌ها درباره فضایی تجاری با مساحتی حدود ۱۵۰۰ متر مربع صحبت می‌کردند. این پیشنهادی عالی بود و از آنجا که عقلم سرجایش بود، آن را پذیرفتم. مدتی بعد، با خودم فکر کردم که به چه‌چیزی در این شهر نیاز داریم؟ یکی از آن‌ها یک رستورانی بود که بتوانیم در آن، ضیافت‌های رسمی شام را به شکلی بهتر برگزار کنیم.

برای داشتن تناسب‌اندام و مقابله با تنش و استرس‌های کار به ورزش بوکس روی آوردم و سخت تمرین کردم تا بتوانم یک مبارز شوم. اکنون توانسته‌ام در سطح کشور مطرح شوم و در تلاش هستم که با چاپ کتاب آشپزی‌ام، شهرت بیشتری به دست بیاورم. دوست دارم که کتاب‌ها و فیلم‌های آموزشی بیشتری تهیه کنم و همچنین در برنامه Oprah شرکت کنم. هنوز خودم را یک آشپز می‌دانم و هیچ‌وقت دوست ندارم تبدیل به یک چهره تجاری شوم.

رنگی رنگی

اخبار منتخب بانکی دات آی آر:

================

به اشتراک بگذارید
فریناز مختاری
فریناز مختاری
مقاله‌ها: 35586

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *