خیابان بزرگترین معلم آنهاست

 

از در که وارد می شوی صدای همهمه و فریاد بچه هایی که مشغول بازی هستند تمام وجودت را پرمی کند این شور و شوق معمولا برای من حس شادابی و سرزندگی به همراه می آورد اما آشنایی با سرنوشت این بچه ها نوع نگاهم را تغییر می دهد.

اینجا یکی از فرهنگستانهای مجاور سه راه امین حضور است منطقه ای که در زیر پوست مغازه های لوکس لوازم خانگی و فروشگاه های شیکش  روز های تعطیل میزبان بچه های بد سرپرست و پناهجویان افغان است.

به گزارش بانکی دات آی آر  چند سالی است که  نسرین خانم با کمک شهرداری که ساختمان یکی از فرهنگ سراهایش را در روزهای تعطیل در اختیارش گذاشته کلاس های آموزشی و فرهنگی برای بچه های بد سرپرست و پناهندگان افغان دایر کرده.تمام مربیان این کلاس ها بدون دریافت هیچ دستمزدی و با انگیزه کمک به این بچه ها در این کلاس ها تدریس می کنند.

این نهاد کاملا مردم نهاد تقریبا از همه سنین درکلاس های مختلفی چون ریاضی,کامپیوتر,بازیگری ,نقاشی و هر کلاسی که معلم داوطلبی داشته باشد به کودکان کار ,بدسرپرست و پناهجویان افغان آموزش می دهد.

به سراغ نسرین خانم موسس و مدیر این مجموعه مردم نهاد می روم تا اطلاعات بیشتری بدست بیاورم.

 

“جوان که هستی می خواهی دنیا را دگرگون کنی اما به سن و سال من که می رسی می فهمی بهترین راه تغییر جهان این است که از خودت شروع کنی .هر تغییر کوچکی برای من نشانه پیروزی است.”

این را نسرین خانم می گوید در این حین که ما مشغول حرف زدن هستیم چند تا از بچه ها دعوایشان می شود و نتیجه اش هم شکسته شدن شیشه یکی از کلاس های فرهنگ سراست.

نسرین خانم بعد از عذر خواهی از من خود را به درکلاس می رساند و من هم از روی کنجکاوی دنبالش می روم بعد از تلاش های بسیار دو تا پسر بچه تقریبا ۹ ساله را که مشغول کتک کاری اند از هم جدا می کند و درحالی که مشغول جمع کردن شیشه خورده هاست می گوید : ما اینجا هر کاری از دستمان بر می آید برای این بچه ها انجام می دیم براشون کلاس آموزشی تشکیل می دیم چون اونها موقع فروش گل و کبریت کنار چهار راه نمی توانند درس بخوانند با این وجود کار زیادی از دستمان بر نمی آید.

این بچه ها فشار روحی و جسمی زیادی را تحمل می کنند اینجا هم که می رسند تنها می توانند در محیطی که احساس امنیت می کنند فشارهای روحیشان را تخلیه کنند.

من و دوستان توقع چندانی نداریم تنها امیدمان این است که کمی کمک کنیم حتی اگر یک نفر از این بچه ها هم به تحصیل علاقمند شود و به جایی برسد برای من کافی است.

به من پیشنهاد می کند برای آشنایی بیشتر ما محیط و بچه ها سری به حیاط بزنم و با بچه ها هم کلام شوم.

به حیاط میروم نگاه گرم دختری جذبم می کند می گوید اسمش نارگل است و روزها در یک کارخانه کار می کند هرچه اسم کارخانه ای که یک بچه ۱۲ ساله را به کار می گیرد و نوع فعالیتش را از او می پرسم تفره می رود و می گوید می خوای ما را از نان خوردن بیندازی؟

دوست دارد هنرپیشه شود این بزرگترین رویای زندگی اوست و آنچه او را جذب این فرهنگسرا کرده کلاس های بازیگری است که یکی از دانشجویان دانشگاه سوره در این مکان برگزار می کند.

نارگل می گوید: من می خوام هنرپیشه بشم چون هم پولدار می شی هم همه دوست دارن مربیم می گه با استعدادم حتما یه روز موفق می شم.

هرکدام از این بچه ها حتما مثل نارگل آرزویی دارند که میان بیش از ۸ ساعت کار روزانه و شلوغی و سر وصدا گم می شود .مثل خود نارگل و دوست هایش که هر روزدر دود و شلوغی خیابان های تهران گم می شوند و انگار کسی نیست که پیدایشان کند.واقعا کسی نیست این بچه ها را دریابد؟؟

اخبار پربازدید سایت بانکی :

===================

 

 

 

 

 

به اشتراک بگذارید
فریناز مختاری
فریناز مختاری
مقاله‌ها: 35586

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *