سخت‌ترین کار دنیا با حقوق بخور و نمیر

۲۳ سال و شش ماه و هر روز هشت ساعت آن را تحمل كنند تا در آخر، ۳۵ روز حقوق بازنشستگي بگيرند آن وقتي كه ريه‌هايشان از رسوب گرد زغال دو لايه شد و نفس‌هاي‌شان توان خاموش كردن يك شعله شمع را هم ندارد
به گزارش گروه اجتماعی مشرق، سرماي هوا از تار و پود پارچه‌هاي زمخت رد مي‌شود و پوست‌مان را مي‌گزد. سرمايي مرطوب كه 875 كارگر قراردادي با قراردادهاي ضمني و شفاهي، بايد 23 سال و شش ماه و هر روز هشت ساعت آن را تحمل كنند تا در آخر، 35 روز حقوق بازنشستگي بگيرند آن وقتي كه ريه‌هايشان از رسوب گرد زغال دو لايه شد و نفس‌هاي‌شان توان خاموش كردن يك شعله شمع را هم ندارد

سوز باد لباس را به تن‌مان مي‌چلاند و انگشت‌هاي دست‌مان را به هم گره مي‌زد. روبه‌رو، سياهي مطلق بود. انگار به قعر گور نگاه مي‌كني. كم‌كمك، كورسويي از نور از فاصله‌يي دور تاب مي‌خورد و هر قدم جلوتر، بر اندازه‌اش مي‌افزود.

نورها مثل سر سرگردان كرم‌هاي شب تاب، بي‌تاب خزيدن به روشنايي روز و پناه آوردن به دنيايي با رگ‌هايي متورم از حيات. مي‌شمردم. يك نفر… دو نفر… سه نفر… هنوز زنگ تلفن‌هاي يك‌طرفه خط امداد 264 و 364 به صدا در نيامده بود و سكوت تلفن يعني كه 400 مرد معدن كه از ساعت هشت صبح راهي 1500 متر زير زمين شده بودند، همه، سالم باز مي‌گشتند. مي‌شمردم. 10 نفر… 20 نفر… 50 نفر…

قصيده نان كه سروده شد

لباس‌ها به تن‌مان زار مي‌زند. كلاه ايمني جاي سرمان نمي‌شود. چكمه‌هاي پلاستيكي براي پاهايمان قايق است.

مسوول گنجه خانه، شارژ چراغ را مي‌تپاند توي جيب گل و گشاد پيراهن نو و كله چراغ را مي‌دهد دستم: «فشار اول، چراغ را روشن مي‌كني. فشار دوم، نور چراغ بيشتر مي‌شود.» وسايل‌مان را داخل گنجه خانه امانت مي‌گذاريم و حسرت آن رختكن كارگري به دل‌مان مي‌ماسد كه در طول حياتش فرضي براي مهمان نداشته.

آن‌هم وقتي محمود را مي‌بينيم كه كيسه لباس‌هاي تميزش را به لنگر نقاله شماره 275 آويزان كرده و سيم نقاله را به طرف خودش مي‌كشد تا كيسه لباس‌ها، انگار كه پرچم سرزميني عزيز، برود 10 متر بالاتر و مثل 399 كيسه ديگر، مثل چراغ‌هاي رنگي، بچسبد به سقف رختكن پشت حمام كه هر كدام، انگار انباني از چشم به راهي يك خانواده و محمود روي كله نقاله، قفل برنجي بزند تا پنج ساعت بعد كه جاي كيسه لباس‌هاي تميز با پيراهن و شلوار چغر از گرد زغال عوض شود.

كارگران يك ساعتي است كه كار را شروع كرده‌اند. از نخستين آرك مي‌گذريم كه دايره وار ورودي معدن را قاب كرده. با نخستين قدم پايمان در سياهي فرو مي‌رود.

۸۰۰ متر تا نخستين افق

افق‌ها همان طبقات معدن است. معدن زغال سنگ طزره 3 افق دارد كه افق اول با 450 متر طول، 400 متر زيرتر از سطح زمين است و دو افق ديگر تا عمق 1500 متري راه مي‌برد. تا افق اول، 30 دقيقه راه است و تا افق دوم، 45 دقيقه و تا افق سوم، بيش از يك ساعت. صداي چكيدن قطرات آب و كلمات ما تنها صدايي است كه سكوت تلخ و تار اين گور زير‌زميني را هراسان مي‌كند. به فاصله يك تا دو متري روي سقفي كه آميخته سنگ و زغال است، چراغ‌هاي مهتابي نصب شده و روي شلاب زغال و لاي و ريزه سنگ پيش مي‌رويم.

آرك‌ها سقف معدن را از فرو ريختن حفظ مي‌كند و الوارهاي چوب، ديوارها را. «براي كارگر معدن زغال كه با سختي كار و مسافت طولاني و خطر ريزش و سقوط سروكار دارد، تاريكي شايد كمترين مشكل باشد. در اين چند سال، كارگراني را ديدم كه گرفتار استرس يا اختلالات اعصاب و روان بودند و همين تاريكي هم آنها را دچار توهم مي‌كرد و كار در داخل معدن برايشان بسيار سخت و وحشت آور بود.» پزشك معدن مي‌گويد.

«سال 85 يك آتش‌سوزي در عمق 150 متري تونل اتفاق افتاد و فقط چهار كارگر در اين بخش كار مي‌كردند. با تلفن اضطراري خبر دادند كه بوي دود مي‌آيد. گروه امداد نتوانست به خاطر دود پايين‌تر برود و برگشت. جهت تهويه را تغيير داديم كه دود به پايين نرسد. بالاخره بعد از 24 ساعت پايين رفتيم. يك نفر در عمق 100 متري فوت كرده بود.

در مسير آمده بود اما به خاطر دود نتوانسته بود بالاتر بيايد. جنازه‌هاي سه نفر هم در عمق 120 متري افتاده بود. پاي تلفن اضطراري.» پرويز خدايي مي‌گويد. مدير منطقه معدن طزره كه شش ماه در معادن زغال آلمان و اسپانيا كارورزي كرده و 25 سال است كه همنشين كارگران معدن زغال است. هر چه به عمق سياهي مي‌رويم تلخي طعم زندگي كارگر معدن زغال، بيشتر روي پرزهاي زبان‌مان مي‌نشيند. «تمام خريدهايمان نسيه است.

از بقالي و ميوه‌فروشي و قصابي همه‌چيز را نسيه مي‌خريم. شده‌ايم مضحكه بازار. الان شش ميليون بدهكارم و ماهي 500 هزار تومان قسط مي‌دهم. هر چه داريم قسطي است. دائم بايد وام بگيريم كه قسط‌هاي عقب مانده‌مان را صاف كنيم.» علي 33 ساله مي‌گويد. كارگر استخراج با 11 سال سابقه كار.

بعد از ۲۴۰ متر به سرازيري تونل مي‌رسيم كه از همين‌جا تا 1500 متر پايين‌تر، چهار كيلومتري راه است و كارگران معدن، صبح كارها و شب كارها، هر روز، در دو نوبت، تا 23 سال و شش ماه، بايد اين مسير را بروند و برگردند براي دستمزد 700 و 800 و 900 هزار توماني يك ماه و دو ماه عقب افتاده كه هنوز يك سوم آرزوهايشان را هم جواب نمي‌دهد.

«پايه حقوقم 515 هزار تومان بود كه با 25 درصد افزايش مي‌شود 625 هزار تومان. پدر پولداري كه نداشتيم. همه كارگريم. بايد پولي باشد كه خرج زندگي با آن جور شود. خيلي خواسته زيادي است كه بخواهم يك ماشين داشته باشم تا زن و بچه‌ام را مسافرت ببرم كه آنها هم تفريح كنند و از زندگي چيزي بفهمند؟ يك عروسي بخواهيم برويم بايد 100 هزار تومان وام بگيرم.

پريشب رفتم خانه. بچه‌ام گفت بابا، آخر هفته تولدم است. دوچرخه مي‌خواهم. رفتم بازار. قيمت دوچرخه 200 تومان بود. بايد 200 هزار تومان قرض كنم كه برايش دوچرخه بخرم. خودم كه آرزو داشتم عضو نيروي انتظامي بشوم. نشد. كاش كه پسرم مثل من نشود. دكتر، مهندس، معلم بشود ولي معدن‌كار نشود. لااقل مهندس معدن بشود.» فرهاد 35 ساله مي‌گويد. كارگر استخراج با هشت سال سابقه كار.

تهويه غول پيكر در همين آستانه نصب شده كه اكسيژن خالص را به سرازيري تونل هدايت كند و گاز متان و گرد زغال و گاز گوگرد را فروبكشد. مسوول ايمني مي‌گويد كه كاهش اكسيژن تا 19 درصد هم مجاز است كه پايين‌تر از اين حد، كارگر را به بي‌حالي و ضعف مي‌كشاند و كمتر از 14 درصد، به مرگ اما اين تهويه جوابگوي افق‌هاي دوم و سوم نيست و بيشترين شكوه كارگران از كمبود اكسيژن است در تونل‌هايي كه گازهاي سمي و رطوبت تمام اكسيژن هوا را مي‌بلعد.

صداي تهويه مهيب است. صدايي كه تمام سلول هايت را مي‌لرزاند و انگار هم الان پرده گوشت از هم دريده مي‌شود. پزشك معدن مي‌گويد يكي از مهم‌ترين بيماري‌هاي كارگران معادن زغال سنگ از دست رفتن شنوايي است اما آنها هيچ‌وقت به شكايت از اين بيماري مراجعه نمي‌كنند.

«شايد مي‌ترسند شغل‌شان را از دست بدهند.» من پرسيدم.

«نه. آنها از راه گوش‌شان نان نمي‌خورند. آنها از راه دست‌شان نان مي‌خورند.» پزشك معدن مي‌گويد.

اين دنيا با ما غريبه بود

سرازيري تونل، مثل غارهاي به جا مانده از عصر سنگي است: ديوارهاي آبله زده از تو رفتگي و بيرون‌زدگي سنگ بي‌قابليت زغال، حفره‌هايي كه پاياني ندارد، سقف ناسور و بي‌قواره‌يي كه گاه سرت را خم مي‌كند و گاه كمرت را.

نقاله عظيمي كه از بونكر زغال (مخزن جمع‌آوري زغال) راه به بالا كشيده، غرغر كنان در حال حركت است. «اين نقاله هيچ‌وقت متوقف نمي‌شود و شبانه‌روز در حال حمل زغال است.» پرويز خدايي مي‌گويد. انگار زمان براي نقاله هم در ابديت تعريف شده است.

به افق اول مي‌رسيم. بعد از آنكه 300 الوار چوب به حكم پله‌هاي اين سرازيري با شيب 16 درجه را زير قدم هايمان جا گذاشتيم.

افق، هيچ تناسبي با تسميه‌اش ندارد. روشنايي چراغ‌هايمان فقط تا يك متر جلوتر را روشن مي‌كند. سرماي هوا از تار و پود پارچه‌هاي زمخت رد مي‌شود و پوست‌مان را مي‌گزد. سرمايي مرطوب كه 875 كارگر قراردادي و غير رسمي با قراردادهاي ضمني و شفاهي، بايد 23 سال و شش ماه و هر روز هشت ساعت آن را تحمل كنند تا در آخر، 35 روز حقوق بازنشستگي بگيرند آن وقتي كه ريه‌هايشان از رسوب گرد زغال دو لايه شد و نفس‌هايشان توان خاموش كردن يك شعله شمع را هم ندارد.

«تعدادي‌شان حتي با 10 يا 15 سال سابقه كار مشكل بارز ريوي پيدا مي‌كنند كه ديگر قابل درمان نيست و فقط قابل تسكين است و ترك كار هم تغييري در احوال‌شان ايجاد نمي‌كند.

دو نوع بيماري ريوي را هم بين‌شان شناسايي كرديم: CWP كه پنوموكونيوز ناشي از غبار زغال سنگ است و ديگري هم سيليكوز و ناشي از استشمام غبار سيليس. بعد از تنفس گازهاي معدن و غبار زغال و سيليس، بافت فيبروز در ريه ايجاد شده و همين بافت، خصلت بافت لطيف ريه براي هواگيري و هوا دهي را زايل مي‌كند.» پزشك معدن مي‌گويد.

مسير زير پاي‌مان سياه است از شلابي متعفن كه بعضي جاها هم رويه‌يي فريبنده است براي گودالي كه اگر يادت نمانده باشد راه و بيراه را، تا زانويت را هم فرو مي‌بلعد. «حقوق پايه‌ام كمي بيشتر از 600 هزار تومان بوده و دريافتي خالصم هم 750 تا 800 هزار تومان است. سه بچه دارم. برجي 350 هزار تومان قسط وام مي‌دهم. با اين حقوق فقط مي‌شود چرخ زندگي را چرخاند و هيچ خواسته اضافي نبايد داشته باشيم.

با ماهي ۴۰۰ هزار تومان چه‌كار مي‌شود كرد‌؟ نمي‌توانم دندان‌هايم را درست كنم. نمي‌توانم جهيزيه دخترم را تهيه كنم. مشكلات خيلي داريم. خيلي.» حميد 41 ساله مي‌گويد كه 20 سال سابقه كار استخراج دارد و دندان‌هايش را در كار استخراج از دست داده و زير چشم راستش را هم پلاتين گذاشته و چشم‌هايش از گرد زغال سرخ سرخ است.

نان و جان هم سيلابند

صداي سريدن چرخ‌هاي فلزي واگن‌هاي زغال روي ريل تونل يادمان مي‌اندازد كه مرداني براي نان از جان مي‌گذرند. هر واگن گنجايش يك تن زغال دارد و هر چهار متر حدود شش تن زغال مي‌دهد.

هر كارگر معدن بايد هر روز و در ساعت موظفش شش تن زغال توليد كند كه همه كارگران هر ماه تا ۶۰‌درصد حقوق و 60 الي 70 متر اضافه كار مي‌كنند تا با 3500 الي 3800 تومان مزد براي هر متر اضافه كار، بتوانند حقوق‌شان را آبرومند كنند.

حقوق مصطفي، كارگر پيشروي، ۳۹ ساله، پدر سه فرزند و مستاجر با ۲۰۰ الي ۳۰۰ هزار تومان اضافه كار ماهانه ۸۴۵ هزار تومان است.

حقوق مهدي، كارگر استخراج، پدر دو فرزند و با ۹ ميليون بدهي، ۷۶۸ هزار تومان است.

حقوق احمد، ۳۰ ساله، كارگر استخراج، پدر دو فرزند، با ماهي ۶۰۰ هزار تومان قسط، با ۱۲ سال سابقه و اضافه كار ماهانه ۹۰۰ هزار تومان است.

حقوق مراد، ۴۲ ساله، پدر دو فرزند، مستاجر، كارگر استخراج با ۲۰ سال سابقه، با اضافه كار ماهانه ۷۵۰ هزار تومان است.

«اگر جاي آنها بوديد چطور با اين درآمد زندگي را مي‌گذرانديد‌؟» من مي‌پرسم.

«شايد بايد سطح توقع خانواده را خيلي پايين مي‌آوردم. من 25 سال سابقه كار دارم و سه ميليون و 200 الي 500 هزار تومان حقوق مي‌گيرم. فكر كنم در معدن طزره تنها كسي كه براي يارانه ثبت‌نام نكرد من بودم»پرويز خدايي مي‌گويد.

واگن انباشته از زغال بي‌تركيب و براق و سياه به ما نزديك مي‌شود.

«بو كن. چه بويي مي‌دهد‌؟»

بوي سنگ زغال را فرو مي‌كشم. «بوي لجن، فاضلاب شايد.»

«بوي تخم مرغ گنديده. هان؟ اين همان گاز گوگرد است كه از زغال متصاعد مي‌شود.»

مجيد، ماسكي به صورتش زده كه فيلترش قابل تعويض است و تمام كارگرها هرروز – بعد از تاييد انبارداري – فيلتر ماسك‌شان را عوض مي‌كنند بس كه غبار و گرد داخلش جمع مي‌شود. فيلتري كه ذرات كوچك‌تر از پنج ميكرون را به آساني از خود عبور مي‌دهد و كارگران حتي با همين ماسك هم تمام گرد و غبار زغال و سيليس را به ريه فرو مي‌برند.

«به‌طور دقيق نمي‌شود گفت چه موادي را استنشاق مي‌كنند و چه موادي در محيط معدن پراكنده است اما قطعا مته كردن و انفجار و كلنگ زني در كارگاه‌هاي معدن باعث انتشار غبار از همان ماده معدني مي‌شود كه دنبال آن مي‌گردند.

پس گرد زغال هميشه هست. پوسته زمين هم حاوي سيليس است پس غبار سيليس هم با تخريب ديواره و انفجار منتشر مي‌شود. گازهاي معدني هم به‌طور طبيعي وجود دارد علاوه بر آنكه ماهيت سوخت فسيلي وجود گاز H2S (هيدروژن سولفيد) است كه حتي در معادن زغال متروكه هم مي‌توانيد گاز گوگرد را داشته باشيد.

تخريب و حفره زني با ديناميت هم موجب انتشار گاز NO2 (دي اكسيد نيتروژن) مي‌شود. البته NO2 در رطوبت بدن دير حل مي‌شود بنابراين، اثر تخريبي درازمدت دارد وجود گاز متان هم در معدن زغال طبيعي است كه البته باعث خفگي سريع مي‌شود اما H2S به سرعت در رطوبت بدن حل مي‌شود و سيستم تنفسي فوقاني قادر به احساس بو، تخريب و سوزش خواهد بود.»؛ پزشك معدن مي‌گويد.

به يك كارگاه متروكه مي‌رسيم. كارگاه، همان حفره‌هايي است كه كارگر پيشروي با تشخيص رگه‌هاي زغال توسط مهندسان اكتشاف بايد آن قسمت را چال بزند و با ديناميت منفجر كند و آرك و الوار بزند تا كارگر استخراج برود و زغال را از ديواره حفره بكند. «پيشروي يعني كه براي رسيدن به زغال، بايد كوه را برش بزني. چال بزني.

چاشني تونل بزني تا دهانه تونل باز شود. ما محيط را براي كارگاه استخراج آماده مي‌كنيم. خاك‌برداري و آرك‌بندي مي‌كنيم. استخراج خطر بيشتري دارد و پيشروي، سختي بيشتر. در يك نوبت براي يك آرك بايد 25 الي 30 چال بزني. بايد با يك چكش 24 كيلويي كه وزنش روي دست يا پايت افتاده دل اين سنگ مثل فولاد را سوراخ كني.»؛ رحيم مي‌گويد.

ذخيره اين كارگاه ماه‌هاست كه ته كشيده. آرك‌ها را كنده‌اند و حالا فقط الوارهاي طبله كرده و از ريخت‌افتاده به ديوارها مانده با انبوهي خاك زغال بي‌مصرف كه ارزش واگن‌كشي هم ندارد. «بيا ارتفاع كارگاه را بيبين.» روي توده زغال مي‌روم كه مثل شن‌هاي ساحل از زير پايم متواري مي‌شود.

«آخرين باري كه مسافرت رفتيد كي بود؟»

«سه سال قبل. رفتيم ساحل. سه روز. بعد از دو هفته التماس به سركارگر.»، عليرضا 35 ساله؛ كارگر استخراج و پدر دو فرزند مي‌گويد.

نور چراغ دستي‌ام را بيشتر كرده‌ام. نور لرزان، حفره باريكي به عرض قامت يك انسان را روشن كرده اما انتهايي براي اين ارتفاع بالاي سر نمي‌بينم. اين كارگاه حداقل 15 متر ارتفاع دارد. با حدود 50 سانت عرض. كارگاه‌ها بعضي كف زمين است و بعضي از سقف راه برده به بالاتر.

گودال كف زمين كه رويش را با الوار پوشانده‌اند يكي از كارگاه‌هاست. پرويز خدايي الوارها را كنار مي‌زند. «روي ديواره بخواب و فقط خودت را سر بده.»كارگرهاي اين كارگاه، تا تمام شدن موجودي رگه‌هاي زغال تا 15 متر پايين‌تر، هر روز بايد از همين گودال پايين بروند. هر سه نفر در يك كارگاه كار مي‌كنند. عرض گودال كمي از سرشانه‌هاي سعيد بيشتر است. سعيد اول مي‌رود و پرويز خدايي دوم. چراغ‌هاي دستي تنها روشنايي گودال است.

تنم را به ديواره سرد و نمناك گودال مي‌چسبانم. شيب گودال آنقدر كم است كه انگار در حالت ايستاده، كمي به عقب خم شده باشي. زير پا را نگاه مي‌كنم تا جايي كه روشنايي چراغ اجازه مي‌دهد. درازايي توخالي كه ديواره‌اش با الوارهاي 30 سانتي و 40 سانتي از فروريختن حفظ شده. «الوارها را براي پاهايت جاي پا كن.»فاصله الوارها يكدست نيست. 20 سانت و 30 سانت و نامتقارن از هم فاصله دارند كه بايد تكيه‌گاه دست و پله پا شوند.

عرض گودال آنقدر هست كه در همان حالت نيمه ايستاده، ديواره با لبه كلاه ايمني مماس شده. بعد از دو متر سريدن روي ديواره يك دوراهي پيدا مي‌شود. سمت چپ انگار دره‌يي بي‌انتها. با همان عرض حدود 50 سانت. بدون هيچ حفاظ. كافي است كه پا بلغزد و از روي الوارها در برود. در آن مغاك تاريك فراموش مي‌شوي.

خودم را به سمت راست دو راهي مي‌كشم. صدايي گم و گنگ شنيده مي‌شود. انگار روي يك صفحه فلزي با سر انگشت ضربات سريع و منظمي نواخته شود. 15 متر پايين‌تر و در ميانه گودال، مهدي پيكور مي‌زند تا از سينه ديواره زغال را بكند و زير پايش سر بدهد تا راهي بونكر شود.

پنج متر پايين‌تر از كف افق، به الوارها و سينه زغال آويزان مانده‌ايم كه در سراشيبي گودال سر نخوريم. سينه زغال شكم داده و الواري كه چند سانت آن‌طرف‌تر به ديواره ميخكوب شده را تركانده. «ديواره را ببين. ترك خورده. اين يعني خطر. يعني كه اين ديواره دير يا زود مي‌ريزد. جايي هم نيست كه بشود با الوار نگهش داشت. شما يك روز آمدي. پنج متر پايين آمدي. كارگر بايد هر روز همين مسير را بيايد.» پايين‌تر نمي‌توانيم برويم.

پر شده از زغال و بايد خالي شود. برگشتن از آمدن سخت‌تر است. سريدني ممكن نيست و باريكي عرض گودال اجازه هيچ حركت اضافه نمي‌دهد. روي ديواره كم شيب، دست و پا سرگردان مي‌ماند در پيدا كردن تكيه‌گاه روي الوارهايي كه چندان محكم نيست. روشنايي چقدر از ما دور است. ديواره كم شيب و مماس با سر در حال ريزش است.

طعم تلخ زغال به زبانم نشسته و چشمم از گرد زغال وقت نشناس به سوزش افتاده. فقط يك قدم. فقط يك قدم. هر بار كه چكمه‌هاي گشاد سياهم دنبال تكيه‌گاه مي‌گردد فقط همين جمله را در ذهنم زمزمه مي‌كنم. فقط يك قدم ديگر.

«سال 78 يا 79 بود. يك تكه سنگ جلوي راه خروج زغال از بونكر را گرفته بود. يكي از پيمانكارها رفت داخل بونكر كه تكه سنگ را بيرون بياورد. 50 متر بالاتر هم كارگرها مشغول كار بودند و زغال‌ها را داخل بونكر مي‌ريختند. گوشه لباس پيمانكار گير افتاد. از همان بالا، زغال آرام آرام و پنج كيلو پنج كيلو مي‌آمد و بونكر را پر مي‌كرد. پيمانكار خفه شد. زنده زنده داخل توده زغال دفن شد.»؛ پرويز خدايي مي‌گويد.

شركت زغال سنگ البرز شرقي، سال ۹۳ حدود ۱۰۰ ميليارد تومان و بدون ضرر بابت فروش ۳۰۰ هزار تن كنسانتره زغال به ذوب‌آهن اصفهان درآمد خواهد داشت. حسين ربيعي‌نژاد؛ مديرعامل شركت مي‌گويد كه ذخاير قطعي شركت زغال سنگ البرز شرقي در حوزه شرق سلسله جبال البرز حدود 55 ميليون تن است.

شركتي كه كمتر از دو هفته از خصوصي شدنش مي‌گذرد و حقوق اسفند ماه هزار كارگرش را روز شنبه ششم ارديبهشت ماه پرداخت كرده و از نظر مديرعامل، اين تاخير چندان غير طبيعي نيست. «‌پنج سال است كه يك ماه حقوق معوقه ديگر عادي شده. براي پرداخت حقوق اسفند ماه، دو ميليارد تومان پول لازم بود كه شركت اين ميزان نقدينگي را ندارد.»؛ ربيعي نژاد مي‌گويد.

كارگرها مي‌گويند كه هر تن زغال كه راهي زغال‌شويي شود 380 هزار تومان قيمت پيدا مي‌كند. «دو هزار نفر ثبت‌نام كرده‌اند و هر كه آمده گفتم يك نامه بنويس كه اگر روزي نيرو خواستيم خبرت كنيم. 2000 نفر براي همين كار معدن ثبت‌نام كرده‌اند. آنها وضع‌شان از كارگرهاي ما هم بدتر است. اينها كه يك شغلي دارند. آنها كه هيچ ندارند.»؛ پرويز خدايي مي‌گويد.

اشك‌ها روي تن زغال يادگاري شد

افق را باز هم پيش مي‌رويم. حرف نمي‌زنم. مثل كسي كه از خواب بيدار شده. از يك خواب عميق. «الان از عمق 700 متر بالا آمدم. كسي كه مي‌آيد معدن، نفرين شده خانواده است. اينجا آخر خط است. در اين يك سال يك مسوول نيامده اينجا بپرسد درد ما چيست. رفتن‌مان به كارگاه با خودمان است و برگشتن با خدا. آنكه تا 1500 متري مي‌رود كه ديگر شكل آدميزاد نيست.

من ۳۰ سال دارم اما زانوهايم از رطوبت معدن آنقدر درد دارد كه نمي‌توانم راه بروم. اينجا روي‌مان از زغال سياه مي‌شود. پيش زن و بچه‌مان هم از نداري. پيش آنها هم حرفي براي گفتن نداريم. حقوق‌مان را يك روز پنجم ماه مي‌دهند و يك روز دهم ماه. آن‌هم با دو ماه تاخير.

نه مي‌توانيم روي قسط حساب كنيم و نه مي‌توانيم روي وام حساب كنيم و نه مي‌توانيم روي حرف‌مان حساب كنيم كه اگر حرفي پيش يك نفر مي‌زنيم حداقل، حرف‌مان ارزش داشته باشد. همه‌چيزمان روي هواست. هرچقدر كار كنيم پول مي‌دهند. اضافه كار را بايد با التماس بگيريم. مشكلي پيش بيايد كه اضافه كارمان هم هيچ مي‌شود.

يك وقت تا هفت غروب اينجا هستيم و هيچ دست‌مان را نمي‌گيرد. يك روز هم كه پنج متر اضافه كار مي‌زنيم بابت هر متر 3500 مي‌دهند و شب با 15 هزار تومان مي‌رويم خانه. خيلي چيزها كه مردم دارند براي ما آرزوست. كار براي ما آرزوست كه بتوانيم يك كار درست پيدا كنيم. در زندگي مان هر چه از آرزو بگويي كم گفته‌يي. از صبح كه بيدار مي‌شويم فقط چشم‌مان به سياهي است و تاريكي تا شب.» مرتضي مي‌گويد.

توده زغال روي هم ريخته و بايد بار واگن شود. پيكور، آن مته غول پيكر روي توده زغال افتاده. با همين مته ديواره را خرد مي‌كنند. «پيكور تمام مغزمان را مي‌لرزاند. تمام بدن‌مان را مي‌لرزاند وقتي مي‌رويم خانه تا مدتي تيك داريم. بعضي جاها كه بايد در عرض 50 سانت و 40 سانت و 30 سانت پيكور بزنيم. باور نمي‌كنيد تا نرويد داخل كار.»؛ شمس‌الدين مي‌گويد.

«پيكور زدن باعث انتقال ارتعاش به مفاصل‌شان مي‌شود و بعد از مدتي در اثر وارد شدن استرس به عروق خوني، دچار كم خوني سطح غضروف مي‌شوند كه در دراز مدت، مرگ سلولي را در پي خواهد داشت و استخواني شدن غضروف‌ها تسريع مي‌شود و غضروف، خاصيت ضربه‌پذيري خود را از دست داده و مفصل دچار آرتروز و ناصافي زودرس مي‌شود. در واقع، اتفاقي كه بايد در سنين ميانسالي و 50 و 70 سالگي برايشان بيفتد، در 25 و 30 سالگي گرفتارشان مي‌كند.»؛ پزشك معدن مي‌گويد.

بايد روي دسته پيكور فشار بياورم تا كار بيفتد. روشن كه مي‌شود انگار به برق وصل شده باشي. همان رعشه كافي است كه بغضت بگيرد و تاريكي آبرويت را نگه مي‌دارد كه نم چشم‌هايت را نبينند. «اينها كار مي‌كنند و با صداقت هم كار مي‌كنند و شايد ما بسياري از اينها را در همان مراجعات معمولي به بهداري نديديم و نشناختيم.

اگر نوساناتي در برخوردشان بوده مي‌شود در قله ديگري دنبال مزاياي اخلاقي‌شان گشت. من نمي‌توانم هيچ نكته منفي را به آنها نسبت بدهم. شايد از نظر اجتماعي، رتبه‌شان كمي پايين باشد اما تلاش‌شان براي خانواده قابل تقديس است. كسي كه اينجا و با كارمزدي كه از متوسط هم پايين‌تر است كار مي‌كند، بايد او را نگاه كرد. بايد او را درك كرد.»؛ پزشك معدن مي‌گويد.

مصطفي، پيكور هفت كيلويي را از اين دست به آن دست مي‌كند و مثل عروسكي كه كوك شده باشد، بي‌روح و بي‌حواس و فقط به ياد نان، سر مته را از دل اين ديواره به دل آن ديواره فرو مي‌برد تا متراژ موظفش را جواب داده باشد.

دل اين زغال از سنگ سخت‌تر است

«من فيزيك دانشگاه تهران مي‌خواندم و رشته‌ام را تغيير دادم و رفتم معدن. بعدها از مديري شنيدم كه مي‌گفت معدنچي دنبال خلوص مي‌گردد و در آن انبوه طلا و مس و زغال خالص خودش را مي‌سازد. همبستگي كه در كارگر معدن ديدم در هيچ قشري سراغ ندارم. فكر كنم در اين سال‌ها، اسم سه هزار نفري را به خاطر داشته باشم.

كارگر معدن زغال، كاري كه انجام داده، يك كار سخت، ثمره‌اش همان بچه‌هايي است كه به دانشگاه مي‌فرستد. بچه تمام اينها كه ديديد دانشگاه رفته‌اند. اينها اين همه سختي مي‌كشند كه بچه‌هايشان مثل خودشان نشوند.

تصور مي‌كنم خانواده‌يي كه تشكيل داده، خانواده كه مي‌بيند شوهر با اين مشقت كار كرده و سعي كرده هر چه درمي آورد خرج خانواده كند، احساس مي‌كنم كارگر معدن زغال، بيشترين بركت را به خانه مي‌برد. خيلي خالصند. تصور مي‌كنم جاي همه اينها در بهشت است.» پرويز خدايي مي‌گويد.

وقت نهار است. جلوي يك دريچه كارگرها ايستاده‌اند و آشپز به هر كدام‌شان يك بشقاب پلو خورش قيمه با يك نصفه نان بربري مي‌دهد. بشقاب غذا را مي‌گيرند و ناپديد مي‌شوند. با سرهاي فروافتاده و كمرهاي دولا. در يك سالن غذاخوري آراسته، ما هم از همان غذا مي‌خوريم اما با ارجي و قربي به انضمام مخلفات.

در بشقاب‌هاي چيني و به همراه سوپ و نوشابه و ماست. سهميه شير، ماه‌هاست كه قطع شده. چند وقت قبل وقتي يك روزتلويزيون اعتراض كارگرها را نشان داد به 10 روز هم نكشيد كه بار شير پاستوريزه در محوطه معدن خالي شد. هفته‌يي دو بار شير مي‌دادند به كارگرها. بعد از شش ماه ديگر از شير خبري نبود. مديرعامل معدن از ترس مسموم شدن كارگرها سهميه شير را قطع كرد.

«اينها نبايد هر روز شير بخورند؟» من مي‌پرسم.

«چرا» پزشك معدن مي‌گويد.

محروم از رنگ زندگي

ساعت شش صبح سوار اتوبوسي شديم كه كارگرها را به معدن مي‌برد. سلام‌مان را با صداي بلند جواب دادند و اتوبوس كه همسفر جاده 70 كيلومتري شد پلك‌هايشان روي هم افتاد. تا پاسگاه نگهباني خواب بودند.

پير و جوان. در محوطه معدن، يك يك از اتوبوس پياده شدند تا با صبحانه مختصري كه همراه داشتند مكنت محدودشان را تقسيم كنند. كارت حضور و غياب مهر خورد و ساعت هشت صبح ديگر در محوطه خاكي محصور در دل كوه‌هاي طزره كسي نبود جز عجم كه مسوول ايمني و ربيع كه مسوول گنجه خانه بود.

پنج ساعت بعد، از تونل بيرون مي‌آمدند. تك تك يا دو دو. همه شكل هم. صورت‌شان بستر گرد ماسيده زغال بود و چشم‌هايشان تابه‌يي خون گرفته از آميزش خشونت بار اشك و گوگرد و سيليس. چروك‌هاي صورت‌شان قابل شمارش بود. نگاه‌شان وادار مي‌كرد كه گردني در مقابل‌شان افراشته و مغرور نباشد. زودتر از شتاب تمام ثانيه‌هاي عمر پير شده بودند.

اخبارمنتخب بانکی دات آی آر:

================

 

به اشتراک بگذارید
فریناز مختاری
فریناز مختاری
مقاله‌ها: 35586

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *