تمام پهناي خيابان پر از گلهاي پرپري ميشود كه در گرگ و ميش هوا، قرمزي آن، اضطراب بدي به دل هر رهگذري مياندازد. تظاهرات بچهها است انگار؛ همهمه، جيغ، ناله. دخترك با فرش قرمزي از گل به استقبال مرگ ميرود.
درست ۱۰ دقيقه به غروب آفتاب مانده است كه صداي زوزه ترمز يك ماشين توجه همه را به خودش جلب ميكند. تمام پهناي خيابان پر از گلهاي پرپري ميشود كه در گرگ و ميش هوا، قرمزي آن، اضطراب بدي به دل هر رهگذري مياندازد.
تظاهرات بچهها است انگار؛ همهمه، جيغ، ناله.
خيلي از ماشينها با سرعت هر چه بيشتر از صحنه اين تصادف ميگذرند بيتوجه به اينكه بيشتر آدمهايي كه در سينه قبرستان آرام گرفتهاند ارابه مرگشان همين ماشينها بودهاند.
كفشهاي دخترانه كوچكي زير لاستيك ماشينها له ميشود و نفسهاي دخترك براي هميشه ميايستد. راننده فرار ميكند.
جنازه دخترك به يك چشم بر هم زدني روي آسفالت خيابان، زير كوهي از گلها دفن ميشود. بچهها دورش حلقه ميزنند. سياهي شب، زمين را هم ميگيرد. آمبولانس ميآيد.
بچهها دوباره برميگردند سر جايشان، كنار خيابان منتهي به خانه ابدي تهرانيها. به سمت ماشينها ميدوند و ملتمسانه ميگويند: « آخرين شاخههاي گل است همهاش را ببر 2 هزار تومان! »
*فروش گل به قيمت ماراتن مرگ
حاشيه سمت راست جاده منتهي به بهشت زهرا روزهاي پنجشنبه و جمعه كه مردم به زيارت اهل قبور ميروند پر ميشود از دخترها و پسرهايي كه ميانگين سني آنها از 7 تا 15 سال است. شغلشان گل فروشي است، روابط عمومي و دوي بسيار قوي دارند. به محض اينكه ماشين كمي به سمت راست خيابان ميآيد شروع به دويدن ميكنند همزمان با ماشين ميدوند و خود را نزديك آن ميكنند اگر ماشين ايستاد كه حتما به طريقي به ماشين آويزان ميشوند و شاخههايي از گلهايشان را ميفروشند اما اگر ماشين نايستاد فقط جانشان را به خطر انداختهاند بدون اينكه پولي به دست آورند.
دوباره تلاش ميكنند. ساعت كارشان بستگي به فصل دارد معمولا ساعت كارشان پنجشنبهها و جمعهها از 10 صبح تا 6 بعد از ظهر است كه تابستانها تا 8 شب هم طول ميكشد.
ستاره يكي از همين گلفروشهاي كنار جاده بهشتزهرا است. ستاره در حاليكه موهايش را زير روسري كهنه چهارخانهاش مخفي ميكند خودش را اين طور معرفي ميكند: «اسمم ستاره است، 10 سالمه، كلاس چهارمم، با دختر خالهام پنجشنبهها و جمعهها ميآييم لب جاده گل ميفروشيم.»
او درباره اينكه چطور پنجشنبهها كه مدرسه تعطيل نيست، گل فروشي ميكند و به مدرسه نميرود، ميگويد: «معمولا صبح پنجشنبهها مدرسه هستم و به محض اينكه مدرسه تعطيل ميشود با دختر خالهام به بازار گل كه در همين جاده بهشت زهرا و نزديك خانهمان است ميرويم و دستههاي گل را ميخريم و كنار جاده ميرويم.»
يكي از دكهداران بازار گل، ستاره را ميشناسد و ميگويد: تعداد بچههايي كه اينجا كنار جاده گل فروشي ميكنند خيلي زياد است اما تقريبا كساني كه به طور ثابت هر هفته ميآيند را ما ميشناسيم. ستاره هم يكي از فروشندههاي ثابت است.
*درآمدهاي ۳۰۰ هزار توماني و نان آوران كوچك
ستاره در حالي كه براي بار دوم در يك روز به بازار گل مراجعه كرده و ميخواهد دستههاي گل رز قرمز و داوودي زرد را بخرد، ميگويد: من خودم گل نرگس خيلي دوست دارم ولي چون عمر نرگس كوتاه است و قيمتش هم گرانتر است اصلا نميصرفد كه براي فروش، گل نرگس بخرم.
ستاره دستههاي گل سرخ 50 تايي را از بازار گل 2 هزار تومان ميخرد و 5 تا 5 تا آنها را با نخ ميبندد و هر دسته 5 تايي را هزار تومان ميفروشد. به گفته او اگر گلهاي بازار، كهنه باشند ميشود با قيمت كمتري گلها را از بازار خريد.
يكي از مغازهداران بازار گل درباره درآمدهاي اين فروشندگان كوچك ميگويد: گل فروشهاي كنار جاده درآمدهاي خيلي خوبي دارند چون ما گلهايمان را با قيمت كمتري به آنها ميفروشيم و آنها هم سود خوبي را روي قيمتها ميكشند و به مشتري ميفروشند به طور ميانگين بين 250 تا 300 هزار تومان در روز درآمد دارند اما خوب بايد توجه كرد كه فروش گل در اينجا فقط 2 روز در هفته است.
كارگر يكي از مغازههاي محل عرضه مستقيم گل با تاكيد بر اينكه اگر روزي 100 ميليون تومان هم به او بدهند كنار جاده گل فروشي نميكند ميگويد: درآمدهاي گل فروشهاي كنار جاده خيلي خوب است تقريبا روزي 200 هزار تومان فقط سود ميكنند اما واقعا اين كار بازي كردن با جان آدم است اينها براي 200 هزار تومان، هزار بار تا پاي مرگ ميروند.
ستاره كه هنوز در گوشه بازار گل مشغول دسته كردن گلهاست درباره درآمدش ميگويد: ما روزي 10 هزار تومان درآمد داريم. وقتي ستاره اين جمله را ميگويد همه مردهاي مغازه دار اطرافش ميخندند. يكي از پسرهاي گل فروش هم كه آنجا بود و تقريبا 15 سال داشت براي اينكه تفاوت رقم درآمدي كه ستاره و مغازهداران گفتند خيلي زياد نباشد بعد از خنده مغازهداران گفت: من هم كنار جاده گل ميفروشم اگر شانس يارمان باشد روزي 200 هزار تومان هم درآمد داريم ولي معمولا روزي 100 هزار تومان است. به محض تمام شدن حرفهاي اين پسر بقيه بچههاي گل فروش كه ديگر دورمان حلقه زده بودند تمام حرفهاي او را تاييد كردند.
درآمد روزانه بين ۲۰۰ تا ۳۰۰ هزار تومان براي يك نوجوان بين ۱۰ تا ۱۵ ساله رقم بسيار بالايي است نوجواني كه در اين سن به راحتي نميتواند شغلي داشته باشد وسوسههاي اين شغل برايش رنگ و لعاب ديگري دارد. تمام خطرات اين شغل را با پوست و گوشت لمس ميكند و از نزديك ميبيند اما روياي دست يافتني درآمدش دلش را ميبرد، مثل ستاره كه ميگويد: «اين شغل خيلي ترسناكه اما مجبورم، پول نداريم.»
*دروغ بيپدري براي سوزناك شدن تراژدي
ستاره از آرزوهايش كه ميگويد بزرگترين آرزويش پولدار شدن و عروسي با يك مرد پولدار است كه ديگر مجبور به گل فروشي نشود. از ستاره درباره پدرش ميپرسم ميگويد: «پدرم مرده است.» همه دوستانش هم تاييد ميكنند كه پدر ستاره، مرده است. از هر كدام از بچههاي گل فروش درباره پدر خودشان هم كه ميپرسم همه آنها ميگويند پدرشان مرده است و آنها به دليل نداشتن پدر مجبور به تهيه مخارج زندگي از طريق گل فروشي شدهاند.
اين موضوع خيلي تعجب آور بود كه از حدود ۱۰ نوجوان گل فروش يك نفر هم پدر ندارد.
موضوع را از يكي از مغازه داران بازار گل پرس و جو كردم او كه پيرمردي مسن بود و ميگفت كه سالها در اين بازار گل، كار ميكند تاكيد ميكند: اگر از 100 نفر از اين بچهها بپرسي پدر دارند يا نه، عين 100 نفر آنها ميگويند كه پدر ندارند تا دلتان بيشتر به حالشان بسوزد و از آنها خريد كنيد.
اين پيرمرد ادامه ميدهد كه بخش عمده اين بچهها افغاني هستند و پدر كارگر دارند بچههاي ايراني هم كه گل فروشي ميكنند عمدتا پدرشان در همين زمينهاي اطراف بهشت زهرا كشاورزي ميكنند.
*از هندوانههاي رنگ شده تا گلهاي اسپري شده براي مردهها
مدتي است كه هندوانهفروشهاي كنار جادهها و خيابانها هندوانهاي را كه به دو نيم قاچ كردهاند با رنگ قرمز رنگ ميكنند، تا بيشتر نظر مردم را براي خريد جنس اعلايشان جذب كنند اما اين رنگ قلابي به همين جا ختم نميشود گلهايي كه كنار خيابان فروخته ميشوند با اسپري، رنگ مصنوعي ميشوند.
رحمان كنار جاده بهشت زهرا مشغول رنگ كردن گلهاي داوودي زرد است، وسط هر گل زرد را قرمز ميكند. ستاره، رحمان را معرفي ميكند، او درباره علت اين كار ميگويد: رنگ زرد به چشم مردم نميآيد اما وقتي وسط گل زرد را قرمز ميكنيم هم قشنگتر ميشود هم مردم كه با ماشين عبور ميكنند چشمشان زودتر گل قرمز را ميبيند.
گلهايي مثل گلايول از قديم رنگ ميشدند به طوري كه گل را كه پس از چيدن در آبي كه آغشته به رنگ بود ميگذاشتند و رنگ از طريق بافتهاي ساقه و گلبرگها به گل ميرسيد اما امروز حتي گل گلايول هم با اسپريهايي كه كاملا شيميايي هستند رنگ ميشوند و رنگهاي آنها به راحتي با يك تماس كوچك به دستها و لباسها منتقل ميشود.
درباره عمر گلهايي كه با اسپري رنگ ميشوند يكي از مغازهداران ميگويد: اين روش فقط براي گلهايي كه براي اموات ميبرند استفاده ميشود چون تمام منافذ گل با اين روش بسته ميشود و عمر گل خيلي كوتاه ميشود. البته بعضي از مردم هم با خريد اين گلهاي رنگ شده از ما گله دارند كه سنگ قبرهاي امواتشان، رنگ گرفته است و مجبور شدهاند با تينر، رنگ آن را ببرند.
*شبحهاي اسكلت جمع كن!
معمولا هوا كه گرگ و ميش ميشود شبحهايي در بهشت زهرا ديده ميشود كه روي سرشان پر از اسكلت تاجهاي گلي است كه معمولا مردم براي مراسم مختلف اعم از روز خاكسپاري، هفتم، چهلم و سالگرد اموات خريداري ميكنند. اين هم بخشي از كار بچههاي گلفروش كنار جاده است.
با رفتن نزديكان و آشنايان اموات كار تازه عدهاي از گلفروشهاي كنار جاده شروع ميشود آنها گلهاي روي تاج گل را جدا ميكنند و روي قبر ميگذارند و اسكلت چوبي تاج گل را كه عموما چند تكه چوب است كه به شكل مثلث به همديگر ميخ شده است را با خود مي برند.
عدهاي اين اسكلتهاي تاج گل را به مغازهداران بازار گل براي استفاده مجدد ميفروشند و عدهاي هم خودشان اين اسكلتها را تزئين ميكنند و دوباره در كنار جاده به مردم عرضه ميكنند.
*مرگ ۱ تا ۲ كودك گلفروش در ماه
كمتر خبر رسمي از آمار مرگ و مير بچههاي گلفروش در جاده بهشت زهرا منتشر شده است اما مغازهداران بازار گل ميگويند: تقريباً ماهي 1 تا 2 كودك گلفروش در جاده بهشت زهرا بر اثر برخورد خودروها جان خودشان را از دست ميدهند.
ستاره با چشمان خودش مرگ دوستانش را در كنار جاده ديده است، او ميداند كه چنين سرنوشتي دير يا زود در انتظار خودش است اما با لجبازي كودكانهاي ميگويد كه برايش مهم نيست كه چگونه بميرد مهم اين است كه فعلاً پول دربياورد.
*حضور پليس؛ كسادي بازار يا فرار از مرگ حتمي؟!
بر اساس تبصره يك ماده ۵۵ قانون شهرداريها مصوب سال 1344 “سد معبر عمومي و اشغال پيادهروها و معابر عمومي و حريم راهها براي هر كاري ممنوع بوده ” و طبق تأكيد صريح اين قانون، شهرداريها موظف هستند نسبت به رفع سد معبرها اقدام كنند از سوي ديگر در ماده 159 آييننامه راهنمايي و رانندگي آمده است كه “هر گونه توقف كوتاه يا طولاني وسايل نقليه يا عابران پياده در خطهاي عبور و توقف در حاشيه راهها براي عرضه، خريد و فروش كالا كه موجب تجمع اشخاص يا خودروها در آن محل، انحراف ديد، كاهش توجه رانندگان و احتمال وقوع تصادفات ميشود، ممنوع است. ” اما وضعيت فعلي جاده بهشت زهرا و حضور چشمگير بچههاي گلفروش در حاشيه خيابان، حاكي از چگونگي انجام وظيفه مسئولان و عمل به قوانين را در آنها نشان ميدهد.
راهنمايي و رانندگي كه تنها به حضور در مناسبتهاي خاص در حاشيه اين جاده اكتفا كرده و شهرداري نيز فقط چند كانكس گلفروشي در داخل بهشت زهرا راهانداخته است، كانكسهايي كه معمولاً گلها را 2 برابر قيمت بچههاي گلفروش ميفروشند.
شايد بارها جلسات متعددي در دستگاههاي مربوطه براي ساماندهي اين وضعيت، تشكيل شده و تصميمات متعددي بر روي كاغذ نوشته شده باشد اما آنچه امروز، مهم است اين است كه اين بچههاي گلفروش هنوز در حاشيه جاده بهشت زهرا هستند، نفس ميكشند و به دنبال به دست آوردن اسكناسي همپاي ماشينها ميدوند تا بميرند.
ستاره از پليس ميترسد، تصوراتش از واژه “پليس ” تغيير كرده است، “پليس ” ديگر همان آقاي مهرباني نيست كه “اگر روزي ستاره دستش از دست مادر رها شد او را به مادرش ميرساند. ” ستاره ميداند كه اگر كنار خيابان با دستههاي گل ايستاده باشد و چشمش به پليسي بيفتد بايد با تمام توان از دست پليس فرار كند، فرار كند تا روز ديگري كه پليس را در كنار جاده نبيند.
ستاره نميداند اگر يك روز پليس در كنار جاده باشد شايد او يك روز بيشتر زنده بماند، شايد يك روز به آرزويش كه ازدواج با يك مرد پولدار است نزديك شود و هزاران شايد ديگر…
گروه اجتماعی فارس