بانکی دات آی آر: «مايا پن» يکي از جوانترين کارآفرينهاي دنياست که در سال 2000 در آمريکا به دنيا آمده و از هشت سالگي کسبوکار و تجارت شخصي خودش را راه انداخته. او در يک بازي دو سر برد، هم به سود خود و مشتريهايش فکر ميکند و هم به کره خاکي که در آن زندگي ميکند. او در يک سخنراني که در سال 2014 انجام شده، ميگويد که چطور توانسته بهعنوان يک کارآفرين دوستدار محيط زيست به موفقيت برسد.
از وقتى كه توانستم مداد شمعى را در دستم بگيرم، طراحى ميكردم و از سه سالگي کتابچههاي انيميشن متحرک ميساختم. در آن سن، ياد گرفتم كه انيماتور کيست و چه کار ميکند. يادم هست تلويزيون برنامهاي درباره شغلهايى پخش کرد كه اكثر بچهها چيزي دربارهشان نمىدانستند. وقتى فهميدم انيماتورها كارتونهايى را مىسازند كه در تلويزيون مىبينم، فورا گفتم: «اين دقيقا همان چيزي است که من ميخواهم باشم.» نميدانم اين را توي ذهنم گفتم يا بلند بلند، اما اين لحظه تعريفکننده باقي زندگيام بود.
انيميشن و هنر هميشه عشق اول من بوده، اما علاقهام به فناوري باعث شد جرقه «ظرفهاي بدانديش» در ذهنم زده شود. آن موقع ويروسي توي کامپيوترم بود و من سعي داشتم از شرش خلاص شوم و يکدفعه با خودم فکر کردم چي ميشد اگر ويروسها، دنياي کوچک خودشان را درون کامپيوتر داشتند؟ شايد يک رستوران؛ جاييکه با هم ملاقات ميکنند و کارهاي ويروسي انجام ميدهند و به اين ترتيب « ظرفهاي بدانديش» متولد شدند!
در سن چهار سالگي، پدرم نشانم داد که چطور ميتوانم قطعات يک کامپيوتر را از هم جدا و دوباره آنها را سرهم کنم. اين کار زمينهاي براي علاقه من به فناوري شد. اولين وبسايت خودم را به صورت HTML ساختم و الان دارم JavaScript و Python ياد ميگيرم. همچنين روي يک سريال انيميشن کار ميکنم که «گردهافشانها» نام دارد و درباره زنبورها و ديگر گردهافشانهايي است در محيط زيست ما وجود دارند و اينکه چرا وجودشان تا اين حد براي ما مهم است. من ميدانستم که اگر گياهان با استفاده از اين گردهافشانها، گردههاي خودشان را در محيط پخش نکنند، همه مخلوقات، از جمله خودمان که به گياهان وابسته هستيم، ميميريم. بنابراين تصميم گرفتم اين مخلوقات باحال و بامزه را دور هم جمع کنم و يک تيم ابرقهرمان بسازم!
همه انيميشنهاي من با يکسري ايده خاص شروع ميشوند، اما اين ايدهها چه چيزهايي هستند؟ ايدهها ميتوانند جرقه يک حرکت بزرگ را بزنند. ايدهها، همان فرصتها و نوآوريها هستند. ايدهها درحقيقت آن چيزي هستند که باعث حرکت رو به جلوي جهان ميشوند. اگر ايدهها نبودند، الان به اين حد از پيشرفت در فناوري، پزشکي، هنر، فرهنگ و… نميرسيديم و حتي نميدانستيم چطور زندگي کنيم. من در سن هشت سالگي ايدههايم را برداشتم و تجارت خودم را شروع کردم و اسمشان را ايدههاي مايا گذاشتم. اين ايدههاي غيرانتفاعي من، درواقع ايدههاي مايا براي حفظ سياره زمين بود. حالا من پوشاک و زيورآلات دوستدار محيط زيست درست ميکنم.
الان ۱۳ سالم است و با اينکه تجارتم را در سال 2008 شروع کردم، سفر هنري من پيش از اينها شروع شده است. من هميشه بهشدت تحت تاثير هنر بودم و ميخواستم آن را در هر کاري که ميکردم، دخالت بدهم، حتي توي تجارتم. پارچههاي مختلف را از گوشه و کنار خانه پيدا ميکردم و ميگفتم: «اين ميتواند يک شال يا يک کلاه باشد.» من تمامي اين ايدهها را براي طراحيهايم داشتم و متوجه شدم وقتي کارهاي خودم را تنم ميکنم، آدمها جلويم را ميگيرند و ميگويند: «واي، واقعا زيباست. از کجا ميتوانم يکي مثل اين را پيدا کنم؟» آن موقع بود که با خودم فکر کردم حالا ميتوانم تجارت شخصيام را شروع کنم.
هنوز هشت سالم بيشتر نبود و هيچ طرح تجاري نداشتم. تنها ميدانستم که ميخواهم کارهاي زيبايي ارائه کنم که براي محيط زيست خطري نداشته باشند تا به اين ترتيب دين خودم را به اين سياره ادا کنم. مادرم بهم ياد داد که چطور خياطي کنم. توي ايوان پشتي خانهمان مينشستم و اين سربندهاي کوچک را با روبانهاي رنگي درست ميکردم و قيمت و اسم هر کدام را روي آنها مينوشتم. سپس شروع به درست کردن چيزهاي بيشتري کردم، ازجمله کلاه، شال و کيف. بهزودي شروع کردم به فروش و ارسال توليداتم به همه جاي دنيا و مشتريهايي از دانمارک، ايتاليا، استراليا، کانادا و… پيدا کردم.
وقتش رسيده بود که چيزهاي بيشتري در مورد تجارت ياد بگيرم. چيزهايي مثل بازاريابي، برندسازي، اين که چطور با مشتريهايم در ارتباط بمانم و شاهد باشم که چه چيزهايي بيشترين و کمترين ميزان فروش را دارند. بهزودي تجارتم شروع به اوج گرفتن کرد. بعدش يک روز، از مجله فوربس با من تماس گرفتند ـآن موقع 10 سالم بود (خنده)ـ چون ميخواستند من و شرکتم را در يکي از مقالاتشان معرفي کنند.
آدمهاي زيادي از من ميپرسند که چرا تجارتت دوستدار محيط زيست است؟ بايد بگويم از وقتي که کوچک بودم، شور و اشتياق زيادي به محافظت از محيط زيست و مخلوقاتش داشتم. والدينم از همان سن کم يادم دادند که دِينم را ادا کنم و يک خدمتگزار خوب براي محيط زيست باشم.
من شنيده بودم رنگرزي پوشاک و حتي روند توليد بعضي از اين محصولات براي انسانها و گياهان مضر است، بنابراين تحقيقات خودم را شروع کردم و پي بردم که حتي بعد از اينکه فرايند رنگرزي کامل ميشود، مسئلهاي مثل پودر کردن مواد يا از بين بردن پودرهاي خشکشده وجود دارد که بر محيط زيست تاثير منفي ميگذارد. اين اقدامات هوا را آلوده و آن را براي هرکس يا هر چيزي که استنشاقش ميکند، مسموم ميکند.
بنابراين وقتي تجارتم را شروع کردم، دو چيز را ميدانستم: اول اينکه همه محصولاتم بايد دوستدار محيط زيست باشند و دوم اينکه من بايد 10 تا 20 درصد از سودي را که به دست ميآورم، به سازمانهاي محيط زيست و خيريههاي جهاني و محلي بدهم. حالا حس ميکنم بخشي از موج نوي کارآفريناني هستم که تنها دنبال تجارتي موفق نيستند، بلکه خواستار آيندهاي پايدارند. حس ميکنم که قادر به برآورده کردن نيازهاي مشتريانم هستم، بدون اينکه امکان زندگي نسلهاي آينده را در فردايي سبزتر بگيرم.
ما در دنيايي زيبا، بزرگ و رنگارنگ زندگي ميکنيم و اين مرا بيشتر به نجات زمين علاقهمند ميکند. اما اينکه بگذاريم چيزهايي که در دنياي ما ميگذرند فقط از ذهنمان عبور کند، کافي نيست، بلکه لازم است با قلبمان به آنها بپردازيم تا جرقههايي در ذهنمان زده شود و اين همان وقتي است که فرصتها و نوآوريها خلق ميشوند.
منبع: بنیاد ملی نخبگان