جامعه كارگري ايران علاوه بر مشكلات ريز و درشت معيشتي كه اكثريت ايرانيان را آزار ميدهد، معضلاتي منحصر به فرد را نيز تجربه ميكند. نبود امنيت شغلي، آيندهاي نيمه روشن، نازل بودن استانداردهاي بهداشتي و امنيتي محيطهاي كار، بيتفاوتي مسوولان در برابر مشكلات و … محورهاي اصلي مشكلات اين جامعه است كه وزير كار آينده، لزوماً بايد با درك اين مشكلات راهكارهايي براي حل آنها ارائه دهد.
پرده نخست: ۱۹ سال سابقه كار در يكي از سختترين و زيانآورترين كارهاي ممكن، حداقل اين دلخوشي را براي انسان به همراه دارد كه زودتر از ساير كارگران به بازنشستگي دست يابي و پيش از آنكه مرگ تو را دريابد، تو سهمي از زندگي را بچشي.
با اين حال، هراسي مثل خوره به جانت ميافتد كه نكند سرنوشتي كه كارگران نساجي مازندران را در بند گرفت، تو را نيز اسير خويش كند.
چند سال پيش، كارگران نساجي قائمشهر نيز هر روز صبح بر سر كارهاي خود حاضر ميشدند تا شامگاه، وقتي كودكانشان از مدارس بازگشتند، با يك بغل خواروبار و ميوه به خانههايشان بازگردند، تا اگر از صبح تا شب با نعره دستگاههاي ريسندگي و بافندگي، مجال لختي آسايش و آرامش را نمييابند، حداقل در خانههايشان، لبخندي بر لبان كودكانشان بنشانند. نساجي قائمشهر اما فروريخت تا امروز هم با گذشت چند سال، هنوز رو پاي نايستد و دل كارگراني كه بازنشستگي را در يك قدمي خود ميديدند، لك بزند براي همان صداهاي آشناي ماشينهاي نساجي. نساجي فرو ريخت و به دنبالش، چه بسيار خانوادههايي كه فرو ريختند براي يك لقمه نان حلال.
چه كارگر ايران خودرو باشي، چه ايرالكو، چه صدها كارخانه بزرگ و كوچك ديگر، امروز با همين هراس زندگي خواهي كرد. هراس از فردايي كه معلوم نيست بتواني ريالي در جيب داشته باشي تا لحظهاي لبخند بر لبان همسر و كودكانت بنشاني و شرم داري از اينكه با آنها رودررو شوي.
پرده دوم: كارگران هم مثل ساير مردم در ماه مبارك رمضان هستند؛ ماه مهماني خدا. ماهي كه معلوم نيست سفرههاي روزهداران كارگر مهمان خدا، با قيمتهاي امروز و حقوقهايي كه 8 تا 9 ماه و بعضي وقتها 22 ماه تعويق را هم تجربه ميكنند، چگونه قرار است پر شود. سفرههايي كه سالهاست كوچك و كوچكتر ميشوند تا به سادگي بتوان با متر كردن آن، سهم سالانه كارگران از عدالت را در آن ديد.
“آقا شرمنده زن و بچهها هستيم”. در يكي از كارخانههاي توليد لوازم خانگي در شرق تهران كار ميكرد. پشت تلفن بود و حتي از پشت خط هم هراس داشت كه نامش را بگويد، شايد بعدها برايش دردسرساز شود. “6 ماه است حقوقمان عقب افتاده است. به خدا تلويزيون خانهمان را هم فروختهايم”. خانمش تلفن را از او ميگيرد و با لحني تلختر ميگويد: “دخترمان دانشگاه دولتي از نوع غيرانتفاعي آن ميرود، دانشگاهي كه اسمش دولتي است اما شهريهاش از دانشگاه آزاد هم بالاتر است. الان به اين فكر رسيده است كه درس را ول كند و دنبال يك كار بگردد. شما معناي شرمندگي پيش فرزندان را ميدانيد؟”
پرده سوم: “سال گذشته كارم را از دست دادم. همين مواقع بود. كارفرما بعد از من، كارگر ديگري را به جاي من مشغول كار كرد. فكر كنم به خاطر استخدام آن كارگر، حدود ۱۰ ميليون تومان وام گرفت”. اصغر راست ميگفت. توافق سالهاي پيش تامين اجتماعي و وزارت كار مبني بر اينكه كارفرمايان براي اشتغال هر فرد، 10 ميليون تومان وام بگيرند، بيش از آنكه سبب اشتغالزايي در كشور شود، سبب سودجويي برخي كارفرمايان شد. برخي كارگران سابقهدار با قراردادهاي موقت اخراج شدند تا كارفرما، با جايگزين كردن عدهاي ديگر بهجاي آنها، بتواند به وامهاي آسان و كمبهره دست پيدا كند.
اصغر حدود يك سال است كه بيكار شده و از آن روز تا حالا، فقط ۲ تا ۳ ماه در يك كار ساختماني بهطور موقت مشغول شده است. البته با تعريف مركز آمار كه هر فردي در هفته با 2 ساعت كار شاغل است، اصغر هم شاغل به حساب ميآيد، اما خود وي اعتقاد دارد كه اگر هر مسوولي 2 روز مثل وي زندگي كند، آن وقت ديگر دم از وضعيت مناسب مردم نميزند.
پرده چهارم: در خبرها ميخواند كه يكي از هزاران مسوولي كه دم از وضعيت نسبتاً مناسب مردم ميزند، اعلام كرده كه امسال چون گراني در پيش نداريم، از توزيع بن ماه مبارك رمضان بين كارمندان و كارگران خبري نيست. نميداند بايد خوشحال باشد يا نه؟ آخر او سال گذشته، وعده بن گرفت ولي از بن هيچ خبري نشد، ولي ناراحت است چون به هرحال كارمندان هم وضع بهتري از او و امثال او ندارند. 4 سال است كه قرارداد موقت است؛ يعني 4 سال انتظار براي اينكه هر لحظه پشت در كارخانه بماند و برگهاي ببيند مبني بر اعلام نام وي به عنوان مازاد. البته باز هم وضع او بهتر است از كارگراني كه در ابتداي كار، مجبورند برگههاي سفيدي امضا كنند بهعنوان قرارداد و حتي گاهي مجبور شوند كلي سفته بدهند تا اگر اعتراض كردند، از هستي ساقط شوند.
ياد داستان گراني ميافتد. ميوه كه هيچ، پول خريد شام و ناهار مناسب هم ندارد ولي باز ميگويند وضع خوب است. چند روز پيش حساب كرد كه اگر كل حقوق 300 هزار تومانياش را پسانداز كند؛ يعني خود و خانوادهاش نخورند، نپوشند، نبينند و نشنوند، باز هم براي خريد يك واحد 60 متري در جنوبيترين نقاط تهران، با متري 900 هزار تومان قيمت، بايد 180 ماه پسانداز كند؛ يعني 15 سال از عمرش، آن هم در روزگاري كه همه از ركود در بازار مسكن و كاهش حدود 30 درصدي قيمت مسكن در كشور خبر ميدهند.
پرده پنجم: نميشود بدون اينكه به عمق حتي 10 متري زمين رفت، فهميد كه كار در معدن چيست. نميشود فهميد كه وقتي كارفرمايي برخي دستگاهها را به بهانه هزينه بالا خاموش ميكند و متان سراسر ريه را پر ميكند و آن وقت جرقهاي كافي است تا حتي ذرهاي از تو هم پيدا نشود، كار در معدن چه معنايي پيدا ميكند. نميشود فهميد كه چرا بايد به فاصله چند سال، فاجعه دوباره و سه باره تكرار شود و آن وقت تنها دلمشغولي مسوولان اين باشد كه چرا به خانواده قربانيان ديه داده نشد. با اين حال ميشود فهميد كه چرا با وجود چنين سابقهاي در يك معدن، كارگري بر اساس نيازهاي خود حاضر به كار در آن معدن ميشود.
پرده ششم: ناهار با خود نان و پنير ميآورد. روزي حدود 15 هزار تومان حقوق ميگيرد، ولي ميداند كه كار موقت است و وقتي ساختمان تمام شد، باز هم بيكار است و بايد بگردد به امان خدا. روزي 15 هزار تومان ميگيرد ولي ميداند كه اگر خداي ناكرده، غفلتي شود بايد تا آخر عمر خودش تاوان آن را بدهد. روزي 15 هزار تومان حقوق ميگيرد، اما ميداند كه چند سال ديگر كه ديگر ناي كار سخت ساختماني را ندارد، بايد به كميته امداد يا جاهاي مشابه پناه ببرد، چون نميتوان روزي 15 هزار تومان گرفت و به بيمه و بازنشستگي هم فكر كرد. كار هم كه تمام ميشود به اتوبوس پناه ميبرد تا به خانه مستاجريش برسد، چون ميداند كه الان كاري دارد با روزي 15 هزار تومان حقوق و معلوم نيست كه فردا هم اين كار و اين 15 هزار تومان را داشته باشد.
پرده هفتم: دو سال است كه در مغازه كار ميكند. 120 هزار تومان امسال حقوق ميگيرد و باقي درآمدش بستگي به لطف و كرم كساني دارد كه شايد شاگردانهاي به او بپردازند. البته اميدوار به اين است كه نهايتاً كار را ياد بگيرد و با دو سه مشتري كه همين 2 ساله با آنها آشنا شده است، كسب و كاري به هم زند، ولي هنوز بيمه نيست و نميداند بايد چند سال ديگر اين وضع را تحمل كندو به ازدواج و تشكيل خانواده فكر نكند، تا شايد روزي ستاره بخت او هم چشمكي بزند.
تمام گفتههاي فوق بخشي از واقعيتهايي است كه هر روز بخش گستردهاي از كارگران كشور را رنج ميدهد. قراردادهاي سفيد، قراردادهاي موقت كار، كار با دستمزدي كمتر از حداقل اعلامي در شورايعالي كار، كار در محيط معدن با كمترين تجهيزات كه بتوان جان خود را به آنها سپرد، كار بدون بيمه تامين اجتماعي و بيشتر از 8 ساعتي كه سالهاست كارگران سراسر جهان براي آن ميجنگند و … بخشي از اين واقعيتهاست. واقعيت اين است كه كارگران ما امروز نيازمندند، وقتي حتي 400 هزار تومان هم حقوق بگيري باز هم به نيمي از خط فقر اعلامي نميرسي. جمعيت عظيمي از جوانان و اخراجيهاي ساير كارخانهها هم در صف انتظار براي اشتغالند. بسياري از كارگران ما نيازمندند و همين نياز، شرايط غيرانساني بيشتري را بر آنها تحميل ميكند.
منبع: خبرگزاری ایلنا