سایت بانکی قصد دارد در راستای حرفه ای تر کردن فضای کسب و کار در کشور و هم چنین کمک به شما کاربران محترم در راه بهتر زندگی کردن، سلسله مقالات و راهکارهایی را بدین منظور نشر نماید.
لطفا سوالات ، نظرات و پیشنهاد های خود را در خصوص سایت بانکی و همچنین جلسات موفقیت از طریق مسنجر بانکی با ما در میان بگذارید
yahoo ID : Banki_ir
جلسات گذشته :
کلیدهای موفقیت / جلسه اول / برای تحول آماده شویم
کلیدهای موفقیت / جلسه دوم / آستینها را بالا بزنیم
کلیدهای موفقیت / جلسه سوم / مغز و اهمیت ضمیر ناخودآگاه
کلیدهای موفقیت / جلسه چهارم / عبارات مثبتی که متحول می کنند
کلیدهای موفقیت / جلسه پنجم / خداحافظی با برخی جملات مشهور و منفی !
کلیدهای موفقیت / جلسه ششم / تکمیل بحث عبارات مثبت
کلیدهای موفقیت / جلسه هفتم / از آهنگ محسن چاوشی تا سریال جراحت
کلیدهای موفقیت / جلسه هشتم / سیاست فعال در برخورد با منفی ها!
در جلسات گذشته نکات مهم و اساسی پیرامون جملات تاکیدی مثبت را بیان کردیم.
در این جلسه و جلسه ی آینده ۵ نکته ی بسیار مهم پیرامون استمرار در عبارات تاکیدی مثبت را می گوییم و در واقع در این جلسه و جلسه ی بعدی بحث عبارات تاکیدی مثبت به پایان می رسد.
در مورد نگهداری عمومی و اخصاصی از عبارات مثبت ، در جلسات گذشته صحبت کردیم ، در این جلسه به بررسی نکات ۲ ، ۳ و ۴ پرداخته و موارد ۵ و ۶ را در جلسه ی دهم بررسی می کنیم.
۲- تکرار :
عبارات تاکیدی را باید دائما تکرار کرد.
بعضی ها یه دو سه روزی میگن و خسته میشن.
این رو بدونید که ضربات کوچک ولی مداوم نقش ضربه های بزرگ و اساسی رو ایفا می کنند.
مثل آبی که در یک کوه، قطره قطره قطره روی یک سنگ خارا می چکد و بالاخره این قطره ها اون سنگ رو سوراخ میکن و آب از اون سنگ عبور می کنه.
آنقدر باید بگی تا به نتیجه برسی.
خوب روزی چند بار بگیم؟
عدد مهم نیست!
هر چه تکرار بیشتر، نفوذ در ضمیر ناخودآگاه عمیق تر و بیشتر.
عبارات تاکیدی رو کجا بگیم؟
هر جای ممکن.
تو تاکسی.
تو دانشگاه.
محل کار.
پیاده رو.
تو حموم زیر دوش.
چه موقع بگیم؟
این مهمه!
اجازه بدید با یک مثال بهترین موقع برای عبارات تاکیدی رو بیان کنیم.
فرض کنید شما رو دعوت می کنن به یک سمینار که قرار است از صبح تا شب ۱۰ سخنران هر کدوم یک ساعت صحبت کنن.
سطح تحصیلات این سخنران ها در یک حد است.
میزان آگاهی شون یکیه.
مدل سخنرانی شون هم یکیه.
فقط ۱۰ موضوع مختلف هست که این ها میخوان در موردش حرف بزنن.
سوال: شما از این ده سخنران (به ترتیب سخنران یک کسی است که اول شروع می کند تا سخنران ده که غروب آخرین سخنرانی رو میکنه) به کدوم یکی شون بیشتر گوش می دید؟
سخنران “یک” چون اول صبح انرژی داریم و سخنران “ده” چون دیگه خیال مون راحته که این آخریه و بعدش میریم خونه.
بهترین زمان برای گفتن عبارات تاکیدی صبح و شب است.
صبح که از خواب پا میشی، ذهن کاملا آماده است و هیچ درگیری قبلی نداره.سر حال و شنگول.
شب هم خیالت راحته که میگی و بعد می خوابی.
اما چون معمولا در طی روز درگیری ذهنی زیاد است، شما نمی تونید با تمرکز روی عبارات کار کنید.
ولی شما هر وقت که می تونید بگید.
ولی بهترین زمان صبح، بعد از اینکه بلند شدید و شب، قبل از خواب است.
شاید اون اول که عبارات رو می خواهید بگید، شنیدن صدای خودتون براتون جالب نباشه ولی باید بگید تا به صدای خودتون عادت کنید.
هر وقت احساس کردی که داری سست میشی دقیقا زمانی است که باید عبارات تاکیدی رو بیشتر به زبان بیاری.
یک کشاورز چرا می تونه در زمان درو محصول خوبی رو برداشت کنه؟
چون در رسیدگی به اون زمین استمرار داشته و چون صبر داشته!
صبوری و استمرار!
علی (ع) فرمودند: “کسی که صبر ندارد به پیروزی نمی رسد.”
عبارات تاکیدی رو باید مستمر و با حوصله و صبر بگی تا به نتیجه برسی.
اگر موفقیت بزرگ بخاید زمانی طولانی ای باید صرفش کنید.
==============================
۳- عدم حساسیت :
حساسیت یعنی جذب شرایطی که از آن فراری هستیم.
به بحث هاله های انرژی که برسیم خواهید دید که حساسیت من و انرژی های من، اتفاقاتی رو رقم میزنه که به نفع ما نیست.
آقا و خانم رفتن مهمونی.
بچه ی صاحب خونه از دیوار راست بالا میره.
بچه دست می کنه تو جیب آقا!
آقا به خانمش میگه ” این بچه است یا میمونه … بی تربیت … بزنم لهش کنم”
خدا یه بچه ای به این ها میده که توی بیمارستان براشون پشتک وارو و بالانس میزنه!
حساسیت یعنی جذب شرایطی که از آن فراری هستیم.
یه حکایت جالبی در مورد حساسیت هست که شنیدنش خالی از لطف نیست :
آقایی تعریف می کردن :
“
من توی آپارتمان زندگی می کردم.
و آدمی هستم که به سر و صدا به شدت حساس ام.
طبقه ی بالای ما چهار پنج تا بچه داشتن.
این بچه ها صبح تا شب یا رژه میرفتن یا کشتی می گرفتن.
هر چی میرفتم می گفتم لطفا این بچه ها رو ساکت کنید گوش نمی دادن.
دیدم فایده نداره.
گفتم این ها رو نمیشه ساکت کرد ولی خونه ام رو می تونم عوض کنم.
خونه ام رو فروختم.
به کسی که خونه رو خرید گفتم من چند ماهی میشم مستاجر خود شما تا یه خونه پیدا کنم.
هر خونه ای که می رفتم و می دیدم پسند نمی کردم چون که سر و صدا داشت.
چهار ماه نتونستم خونه بخرم.
و توی این چهار ماه قیمت خونه ها رفت بالا!
دیدم ای دل قافل اگه با پولم خونه نخرم، مجبورم که تا آخر عمرم مستاجر بمونم.
مجبور شدم خونه ای خیلی کوچک تر از خونه ی قبلی بخرم، در کنار یک خیابون فرعی که اون طرف خونه ی ما یه مسجد بود.
نه از این مسجد معمولی ها، از اون با حالا.
از اونایی که دو تا بلندگو دارن و از اذان صبح شروع می کنن تا:
“مجلس ختم”
“مجلس عروسی”
“جشن نیکو کاری”
“سالگرد رزمندگان اسلام”
رفتم به امام جماعت گفتم حاج آقا تو رو به خدا صدای اینو کم کنید.
گفت نمیشه عزیز من.
فعالیت فرهنگی مسجد که تعطیل بشو نیست!
یه شب نصف شب، قبل از اذان صبح نرده بام بردم و با یه سیم چین، سیم بلندگوها رو تیکه تیکه کردم.
موقع اذان صبح شد دیدم صدا نمیاد و گرفتم راحت خوابیدم.
فردا میرن یه تعمیر کار میارن که ببینن مشکل صدا از کجا بوده.
تعمیر کار میگرده می بینه که سیم تکه تکه شده.
میگن خوب عوضش کن در ضمن ما هشت ماه پیش یه آمپلی فایر هم خریده بودیم، لطف کن این رو هم نصب کن کنار اون دو تا بلندگو!
قصه نبود ها!
واقعی است!
حساسیت یعنی جذب شرایطی که از آن فراری هستیم.
مادر با حساسیت تمام دست به دعا برمی داره:
“خدایا هر امتحانی میخوای بگیری از من بگیر، ولی بچه ام نه!”
در هر زمینه ای که مته به خشخاش گذاشتی، همون اتفاق برات پیش میاد و خفاش شب بچه ی اون مادر رو می دزده.
خانوم با حساسیت:
“سال ۹۰ هم داره میاد. موهام رنگ دندون هام شد. نکنه یه شوهر خوب ِ خوشگل ِ تپل ِ مامانی گیرمون نیاد!”
باید به این خانوم عرض کنیم که “شرمنده، تو حالا حالا حالا ها خونه ی بابا مهمونی چون حساسیت اوضاع رو خراب می کنه.”
یه قصه ی جالب دیگه هم واستون بگم:
یه آقایی می گفت که:
“
من یه پیکان داشتم مدل ۵۳.
ما تو عمرمون با این پیکان نه به کسی زدیم و نه کسی به ما زد.
شب ها هم همین جوری میزاشتیمش توی کوچه.
خیلی وقت ها هم صبح که میرفتم، می دیدم که در یا شیشه ماشین باز بوده.
اسم نوشتیم برای یک دستگاه پژو.
چند ماهی تو نوبت بودیم تا اینکه پژو رو به ما دادن.
پژو رو دیگه تو کوچه نمیزاشتم که، می بردمش توی حیاط خونه.
به بچه هم گفتم که دیگه حق نداری توی حیاط فوتبال بازی کنی.
چون خط میندازی به ماشین.
و جالب این بود که هر چی موتور و ماشین توی تهران بود، نیت کرده بودن که بمالن به ماشین ما!
صبح تا اومد ماشین رو در بیارم یکی از عقب زد به ماشین.
۱۰۰ متر اون ور تر موتوری با کلاه کاسکت اومد تو آینه بقل من.
حساسیت.
پس عبارات تاکیدی رو بگین ولی نسبت به آنچه که می خواید بهش برسید حسایت نشان ندید.
چون نه تنها به خواسته تون نمی رسید بلکه شرایط کاملا برعکس میشه.
===================================
۴- عدم نگرانی :
نگرانی یعنی ایجاد چیزی که نمی خواهیم!
نگرانی مانع دیدن است!
نگرانی مانع شنیدن است!
نگرانی مانع درک کردن است!
نگرانی مانع اجابت دعا است!
نگرانی مانعی است برای اینکه شما به خواسته ات نرسی!
من حسابدار یک شرکتم.
از اونجایی که همیشه نگران که نکنه وقتی من میرم خونه یکی کلید گاو صندق رو برداره و بره سراغ تراول ها و پول ها، کلید گاو صندوق رو هر روز میارم خونه و صبح با خودم می برم محل کار.
یه روز صبح که بلند شدم و صبحونه رو خوردم، می بینم که کلید نیست!
با نگرانی تمام ده بار همه ی خونه رو می گردم.
نیست!
بدبخت شدم!
حالا به مدیر شکرت چی بگم!
میام برم به مدیر بگم “کلید گم شده” که می بینم کلید روی میزه!
من ده بار این میز رو گشتم!
بعد ما یه حرف بامزه میزنیم که از این حرف ما مرغ پخته هم تو قابلمه خنده اش می گیره!
اگه گفتین؟
میگیم “جن نشسته بود رو کلید!”
جن بی کاره بیاد بشینه روی کلید ما؟!
نگرانی مانع دیدن شد و ربطی به جن ندارد.
نگرانی رو رها کن تا کلید های کائنات یکی یکی خودشون رو به تو نشون بدن.
هر کدوم از این کلید ها مربوط به یکی از گنج های هستی است.
خونه ای که نگرانش هستی فروش میره یا نمیره، بهت قول میدم که این خونه فروش نمیره!
اونی که نگرانه که کنکور قبول میشه یا نمیشه، بزارید خیالش رو راحتش کنم، نمیشه!
قراردادی که نگرانش هستی که امضا میشه یا نمیشه، امضا نمیشه!
اونجایی که نگرانی که استخدام میشی یا نه، استخدام نمیشی!
پس لطفا همین الان نگرانی رو کنار بزار.
خودمون اوضاع رو خراب می کنیم.
نگرانه که امشب بره خونه دعوا میشه یا نمیشه، امشب تو خونه شون جنگ جهانی سومه!
با نگرانی میگه طرح تعدیل اومده. بیست نفر رو میخوان تعدیل کنن. صبح میره میبینه اولین نفر خودشه!
نگرانی اوضاع را خراب می کند.
سال هاست که دوست به درد بخور نداره.
آنقدر نگرانه: “یعنی ما لیاقت نداریم؟! یه دوست خوب نباید داشته باشیم؟!”
نگران پیدا کردن دوست خوب نباش.
اصلا بگو “بدون دوستم چه صفایی داره! چه باحاله!”
من به تو قول میدم که از در و دیوار برای تو دوست می ریزد.
ما عادت کردیم برای رهایی از نگرانی، خواسته هامون رو رها کنیم و بزاریم کنار.
سه سال در کنکور شرکت کرده و قبول نشده.
تمام این سه سال اضطراب و استرس و دلهره و ….
عاقبت میگه “نمیخوام دیگه”!
خیلی جالبیم ما ! خواسته رو رها می کنیم که از دست نگرانی رها بشیم.
۵ بار رفته برای استخدام و گفتن نمی خوایم.
عاقبت میگه “ول کن بابا … اصلا تو خونه بشینم بهتره”
ما آدم ها عادت کردیم که خواسته هامون رو رها می کنیم تا از دست نگرانی رها بشیم.
دوست من این غلط است.
نگرانی رو رها کن تا به خواسته ات برسی.
نه اینکه خواسته ات رو رها کن که از دست نگرانی رها بشی.
یه آقایی می گفت:
خانوم هایی هستن که ازدواج می کنن و هفت هشت سالی حامله نمیشن!
دوا
درمان
قرص
دارو
عمل جراحی
انرژی
دعا نویس
طب گیاهی
سوزنی
میخ درمانی
سیخ درمانی
خلاصه نمیشه که نمیشه!
خانوم و آقا میشینن با هم صحبت می کنن:
“
ببین عزیزم ما داریم پا تو سن میزاریم.
ما دیگه داریم پیر میشیم.
اگه می خاستیم بچه دار بشیم تا حالا شده بودیم.
ما هر تلاشی رو که می تونستیم کردیم.
بیا بریم یه بچه ای از شیرخوارگاه بیاریم و او رو بزرگ کنیم.
یه آمار جهانی قشنگ داریم که میگه بیش از ۵۰ درصد از خانم هایی که سال ها حامله نمی شدن و رفتن از شیرخوارگاه بچه ای رو آوردن که او رو بزرگ کنن، در سه ماه اولی که بچه رو آوردن حامله شدن!
بیش از ۵۰ درصد!
چرا؟
چون نگران بودن!
خانم می گفته که:
– “نکنه دو میلیون تومن خرج کنیم و آخرش هم هیچ!”
– “فامیل دوماد چی میگن؟!”
– “میگن عروس اجاقش کوره!”
– “خاک بر سرم شد!”
قبول دارین وقتی که میرن بچه میارن یعنی نگرانی رو گذاشتن کنار؟
اون اوایل که شبکه چهار راه افتاده بود برنامه ای پخش می شد به نام “نیروی درون”.
در این برنامه نشون می دادن که خانم وآقای مسنی در استرالیا مرکزی رو راه انداختن که می گفتن ما می تونیم بیشتر بیمار های صعب العلاج را درمان کنیم.
مثلا سرطانی هایی که قرار بود ۶ ماه دیگه بمیرن.
۱۰۰ درصد نه ولی درصد بالایی درمان می شدن.
نشون می داد که بعد از طی سیکل درمان این بیماران کاملا معالجه شدن.
کسانی که قبلا تومور داشتن و حالا تصویر آزمایش نشون میده که هیچ توموری ندارن!
اگه گفتین کاری که این خانم و آقا می کردن چیه؟
حرف درمانی!
با حرف نگرانی رو از ذهن بیماران بیرون می کردن و جای اون امید می کاشتن.
دوستان عزیز به لطف خدا، به لطف خدا و به لطف خدا تا امروز دو نفر که سرطان داشتن با همین مطالب خوب شدن.
اومدن و گفتن:
“
سرطان داشتیم.
تومور داشتیم.
و انقدر حرف مثبت شنیدیم که خوب شدیم.
وقتی که آزمایش گرفتیم دیدم اصلا غده ای وجود ندارد.
“
یه نکته قشنگ بهتون بگم.
ما ها وقتی خوشی هم بهمون میرسه با هاش خوشی نمی کنیم.
– “نه بابا ماها خوشی بهمون نیومده!”
– “الان خوشی کنیم دو روز دیگه از دماغمون می کشن بیرون!”
با اجازه ات دو روز دیگه از دماغ وگوش و دهنت، هم زمان می کشن بیرون.
چون تو اهل خوشی کردن نیستی.
وقتی خوشی بهت میرسه چرا خوشی نمی کنی؟
چرا نگرانی که یک دردسر غیر منتظره بیاد و شادی رو از تو بگیره؟
اصلا بزار اینجوری بگم.
اون دردسر غیر منتظره به واسطه ی نگرانی تو ایجاد میشه.
و این جمله که میگن “از هر چیزی بترسی سرت میاد” کاملا درست است.
ترس از شکست یعنی ایجاد شکست.
ترس از بازنده شدن یعنی بازنده شدن.
نگران که نکنه بیماریش حاد بشه و آخر هفته نتونه عروسی خواهرش شرکت کنه.
همچین بیماریش حاد میشه که کله پا میشه.
نگرانی هم مثل حساسیت شرایط رو خراب می کند.
اگه نگران باشی که بدهکار میشی یا نه، بدهکار میشی.
اگه نگران باشی که صاحب خونه بیرونت می کنه یا نه، بیرونت می کنه.
اگه نگران باشی که برای پرداخت بدهیت ماشینت رو باید بفروشی یا نه، ماشینت رو باید بفرشی.
دوستان عزیز افکار من و شما زندگی ما را شکل می دهد.
فکرت رو که عوض کن تا که زندگی به طرز خارق العاده ای عوض بشه.
ذهن من و شما معمار زندگی من و شماست.
به این معمار باید ملات خوبی داد تا دیواری که می چیند، دیوار خوبی باشد.
نگرانی مادر واقعه است.
نگرانی ملات بدی است که به این مادر میدیم.
دیوار را می چیند ولی این دیوار فرو می ریزد.
یه آقایی مدیر یک شرکته.
یه منشی خانم داره که یا داره بافتنی می بافه یا داره با رفقاش تلفنی حرف میزنه.
مدیر هر روز تذکر میده.
“خانم محترم شما از من حقوق نمی گیری که هر روز بافتنی ببافی و پشت سر من با رفقات حرف بزنی. حقوق میگیری که کار کنی”.
روز اول
دوم
دهم
بیستم
و خانم داره کار خودش رو ادامه میده.
آقا توی خونه فکر می کنه که فردا میرم بهش میگم خانم ما دیگه تو این شرکت به شما نیاز نداریم.
بعد میگه نکنه بهش بگم نیاز نداریم، یه وصله ای بهم بچسبونه.
برامون حرف در نیاره.
آبرمون رو نبره.
نره ادره کار شکایت کنه.
فردا صبح میره سر کار ولی به منشی چیزی نمیگه.
سه چهار ماهی مثل مار به خودش می پیچه ولی بازم چیزی نمیگه.
بالاخره یه روز صبح از خواب پا میشه میگه این جوری نمیشه.
امروز میگم خانم نمی خوامت.
برو به سلامت.
هر چه بادا باد.
از در شرکت میره داخل میبینه که منشیه وایساده جلوی در، با گردن کج و یه کاغذ هم دستش.
آقای مدیر میشه خواهش کنم این رو امضا کنید.
برگه استعفامه.
خواهش می کنم این رو امضا کنید.
برین امتحان کنید.
نگرانی رو گذاشت کنار و شرایط به طرز خارق العاده ای عوض شد.
نگرانی رو بزار کنار تا شرایط عوض بشه.
اونم نه عوض شدن معمولی، عوض شدن خارق العاده!
دوستان من، شما به همه ی خواسته هاتون می رسید به جز خواسته های بزرگتون!
اگه گفتین چرا؟
چون ما عادت کردیم که هرچه خواسته بزرگ تر، نگرانی بیشتر.
حالا اگه کنکور قبول نشم چی؟
آبروم میره!
اونم جلو دختر خاله ام.
میگه عرضه نداشتی.
این همه کلاس کنکور رفتی واسه من.
نگرانی مادر واقعه است.
پیامبر (ص) یه روایتی دارن خیلی کوچولو ولی خیلی جانانه.
پیامبر (ص) فرمودند: “امور را آسان بگیرید”.
میخام ازتون تست بگیرم!
تست ایمان!
هر چه نگرانی شما بیشتر ایمان تون کمتر و هر چه نگرانی شما کمتر ایمان تون بیشتر؟
بعضی ها میگن خوب با این تفاسیر من خیلی با ایمانم.
اینکه شما الان نگرانم نیستید خوب کاری نداره که.
روی صندلیت نشستی منم مطالب خوشگل خوشگل براتون گذاشتم و نگران نیستید.
نگرانی اینجا مفهومی ندارد.
نگرانی در شرایط سخت!
صاحب خونه میگه من کاری ندارم!
امشب وسایلت رو میریزم تو کوچه!
بیرون!
توی جوب!
حالا چقدر نگرانی؟
اداره بهت میگه تعدیل شدی!
فردا دیگه نیا سر کار!
حالا چقدر نگرانی؟
همین الام موبایلت زنگ میزنه میگه الو بابات رفت زیر ماشین!
حالا چقدر نگرانی؟
آنقدر مثال داریم از بزرگان دین که داشتن برای مردم حرف میزدن و خبر مرگ فرزند شون رو بهشون دادن و فقط و فقط گفتن “همه از خداییم و به سوی خدا باز میگردیم”! و بقیه حرفشون رو ادامه دادن!
حالا چقدر نگرانی؟
به ابراهیم پیامبر بزرگ خدا، رفیق خدا، محبوب خدا گفتن “میخوایم بندازیمت تو آتیش!”
ابراهیم (ع) گفت “خوب بندازین.”
گفتن “ابراهیم کوهی از آتش است!”
گفت “خوب باشه.”
گفتن “ابراهیم شوخی نمی کنیم ها! نگاه کن! آنچنان این آتیش شعله ور است که نمی تونیم ببریمت جلو و بندازیمت تو آتیش! مجبوریم با منجنیق پرتت کنیم تو آتیش!”
گفت “خوب بندازین دیگه. شاخ شونه میکشید چرا. بندازین.”
ابراهیم آرام آرام آرام بود.
و اگر ابراهیم آرام نبود، خدا به آتش فرمان نمی داد “یا نار کونی بردا و سلام علی ابراهیم”.
آتش سرد و سلام و گلستان شد چون ابراهیم آرام بود.
بهتون قول میدم که اگه ابراهیم آرام نبود الان تو کتب دینی می خوندیم که حضرت ابراهیم کباب شد.
میخاین آتش های زندگی بر شما سرد بشه؟
نگرانی رو بزارین کنار.
چون تو را نوح است کشتیبان، ز طوفان غم مخور.
پیر مردی ته یک کوچه ی بن بست مغازه داشت.
یه جوانی اومد گفت “عمو خدا عقلت بده. مردم نبش چهار راه مغازه دارن فروش نمی کنن. بعد تو اومدی ته کوچه بن بست!”
پیرمرد گفت “پسرم. اگر فرشته ی مرگ خدا جناب عزرائیل همین الان بخواد جان من رو بگیره، آیا ته کوچه ی بن بست من رو پیدا می کنه یا نمی کنه؟”
جوان گفت “معلومه که پیدات می کنه.”
پیر مرد گفت “بعد چه جوریه که فرشته ی مرگ خدا منو پیدا می کند ولی فرشته ی رزق و روزی خدا منو پیدا نمی کند؟!”
فرشته رزق و روزی خدا کیه؟
میکاییل.
دلار ها رو گرفته داره می دوئه دنبال تون.
فقط مسئله اینجاست که اون می دوئه و شما هم می دوئید، بهتون نمی رسه.
تو این دوره یادتون میدیم که وایسید تا آقای میکاییل بهتون برسه.
پیامبر (ص) فرمودند “روزی بیشتر از مرگ به دنبال شماست”!
مرگی که هر ثانیه ما رو تعقیب میکنه!
نگرانیت رو بزار کنار.
این پیرمرد با ایمان است چون نگران روزیش نیست.
ولی ما نگرانیم.
با نگرانی میگه “دارن زیر آبم رو میزنن”
مدعی خواست که از بیخ کند ریشه ی ما … غافل از این که خدا هست در اندیشه ی ما
تا حالا شده یه چیز کوچکی رو از خدا بخاین و خیلی زود بهش برسین؟
یه مثال بزنم:
تابستونه و نشستیم تو اتاق.
گرمه.
پیشونی مون عرق کرده اندازه ی اشک های “سرندی پیتی”!
میگیم “آخ که یه بستنی می چسبه! آی می چسبه!”
به دو دقیقه نمیکشه که پدر با یه کیسه بستنی میاد خونه!
بعد ما چی میگیم؟
“کاشکی از خدا یه چیز دیگه خواسته بودم”
منظورمون این نیست “کاشکی فالوده خواسته بودم!”
منظورمون اینه که اگر من می دونستم مستجاب دعوه هستم، یه چیز بزرگ تری از خدا می خواستم.
مثلا می گفتیم “یه خونه ی ۳۰۰ متری تو زعفرانیه آی می چسبه!”
بعضی ها میگن “خدا خواسته های شکمی رو زود اجابت می کنه”!
ولی اگه می گفتیم “آخ یه شوهر خوب می چسبه” که نمی داد!
چون بستنی خوردنیه داد ولی شوهر چون خوردنی نیست، نداد!
دوستان من بستنی رو شما خواستید و کائنات آن رو به شما هدیه داد.
کائنات بار ها به ما نشون داده که “بخواه تا در دو دقیقه بهت بدم”!
ولی ما متوجه نیستیم که اگر خواسته های دیگه مون رو هم مثل بستنی بخوایم، به سادگی بستنی بهشون می رسیم مگر اینکه خدا به صلاح نداند.
قبلا هم گفتم که این جوری نیست شما هر چیزی رو بخاید و خدا بگه به صلاح نیست.
خوب اونی که به صلاح هست رو چرا بهش نرسیدیم.
بزارید ببینیم که بستنی رو چه جوری میخایم تا یاد بگیریم خواسته های دیگه مون رو مثل بستنی بخوایم.
۱) ما بستنی رو با تمام وجود و اشتیاق کامل خواستیم. “یه بستنی آی می چسبه”
۲) برای رسیدن به بستنی نگران نبودیم.
۳) آیا به نتیجه ی بستنی وابسطه بودیم؟! یعنی اینکه حتما باید کسی بستنی رو میاورد ما می خوردیم؟!
امام رضا (ع) فرمودند “هرگاه از اجابت و یا عدم اجابت خواسته ای به یک اندازه راضی بودی، فوق العاده به اجابت خواسته نزدیک هستی.”
دوست عزیزی که کنکور دادی.
تلاش هات رو کردی.
درس هات رو خوندی.
تست هات رو زدی.
فشار ها رو به خودت آوردی.
بگو “من کنکور رو دادم. قبول شدم خدا را شکر. نشدم هم هیچ اتفاقی نمی افته. ایشالا می خونم سال آینده یه رشته ی عالی قبول میشم.”
با این تفکر شما فوق العاده نزدیک میشی به اینکه همین امسال رشته ی بسیار خوبی رو قبول بشی.
ولی کسی که میگه “من باید امسال قبول بشم …” احتمالا باید سال دیگه هم پشت کنکور بمونه.
ما در خواستن بستنی به نتیجه وابسته نبودیم.
در خواسته های بزرگ تلاشت رو بکن ولی نتیجه رو رها کن.
نگفتم نتیجه برات مهم نباشه. چون اگه مهم نباشه که اصلا تلاشی نمی کنی.
تلاش بکن، نتیجه برای تو مهم باشد ولی اگه بهش هم نرسیدی، نرسیدی.
اگر این رو از ته دل بگی، فوق العاده به رسیدن به نتیجه نزدیک میشی.
۴) بستنی رو میارن. میگن هیچ کس به بستنی دست نزنه. میرن زنگ خونه همسایه ها رو میزن. بیاین بیرون. چشم تون در آد. داریم بستنی میخوریم.
ما با بستنی حال کسی رو می گیریم؟
ما بستنی رو به رخ کسی نمی کشیم ولی خواسته های بزرگ مون رو میخایم به رخ دیگران بکشیم و با اون ها حال بقیه رو بگیریم.
“قبولی تو کنکور آی می چسبه! آی می چسبه! مخصوصا آدم یه ضرب قبول بشه صنعتی شریف تهران! بعد بره خونه پسر عمو بگه «فوق دیپلم کتابداری! شریف! دیگه نگو احمد! بگو آقای مهندس!»”
“یه خونه ی ۱۸ خوابه تو زعفرانیه آی می چسبه! مخصوصا همه ی فامیل رو دعوت کنی! این اتاق خواب اول مونه! این اتاق خوب دوم مونه! این اتاق خواب گربه مونه! این یکی رو شبها شست پامون رو میزاریم توش بخوابه! چشم تون در آد! آی حال میده! اینا بترکن!”
“یه ماشین بنز الگانس چه می چسبه! مخصوصا یه وری بشینی! بعد بوق بزنی پیکان لکنته گم شو کنار! خط رو بنزم نندازی ها!”
ما خواسته ها مون رو می خوایم بکنیم تو چشم مردم ولی خدا وکیلی بستنی رو فقط می خواستیم بخوریم.
خواسته هاتون رو عین بستنی بخواین.
به همون سادگی و به همون راحتی.
مثلا یه دختر خانم بگه “آی می چسبه یه بستنی با یه شوهر خوب!”
سه دقیقه نمی کشه که باباهه میاد با یه کیسه و یه گونی!
بقیش رو هم خودتون میدونید!
میگه عزیزم این یه گونی بستنی!
اینم یه کیسه شوهر!
در جلسه ی بعدی روز یکشنبه ۳ دیماه ، موارد ۵ و ۶ در خصوص عبارات تاکیدی مثبت را نیز گفته و بحث عبارات تاکیدی مثبت را به پایان می رسانیم.
لطفا سوالات ، نظرات و پیشنهاد های خود را در خصوص سایت بانکی و همچنین جلسات موفقیت از طریق مسنجر بانکی با ما در میان بگذارید
yahoo ID : Banki_ir
جلسات گذشته :
کلیدهای موفقیت / جلسه اول / برای تحول آماده شویم
کلیدهای موفقیت / جلسه دوم / آستینها را بالا بزنیم
کلیدهای موفقیت / جلسه سوم / مغز و اهمیت ضمیر ناخودآگاه
کلیدهای موفقیت / جلسه چهارم / عبارات مثبتی که متحول می کنند
کلیدهای موفقیت / جلسه پنجم / خداحافظی با برخی جملات مشهور و منفی !
کلیدهای موفقیت / جلسه ششم / تکمیل بحث عبارات مثبت
کلیدهای موفقیت / جلسه هفتم / از آهنگ محسن چاوشی تا سریال جراحت
کلیدهای موفقیت / جلسه هشتم / سیاست فعال در برخورد با منفی ها