داستانک اختصاصی/ لبخند می زد

لبخند به لب داشت یه لبخند سرد و مصنوعی. همه فکر می کردن اون خیلی بازیگره اون فکر می کرد همه ابله هستن!

لبخند می زد و از پشت خنجر وقتی می خواست کسی رو اخراج کنه به طرز خارق العاده ای مهربون می شد. بازم لبخند می زد.

 

روش نرم اخراج یا به قول خودش مسالمت آمیز!

اول آگهی می داد برای استخدام نیروی جدید یه جا که کارمندش بخواد و نخواد ببینه!بعد تا مدت پیدا شدن کارمند جدید با لبخند و زدن خودش به راه دور طرف رو زجر می داد.

انقدر که وقتی می گفت تو اخراجی ذوق زده می شد.

شاید یه روز مثل آقای اسکروچ یه فرشته مهربون قبل مرگ اونم برد تا پشت پرده زندگیش رو ببینه!

لبخند می زد لبخند!!!

اخبار منتخب بانکی دات آی آر:

===============

به اشتراک بگذارید
فریناز مختاری
فریناز مختاری
مقاله‌ها: 35594

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *