روزی که کارمند بانک شدم

شنبه ، 6 فروردين 1390 ، 08:18

 

بیشتر کسانی که امروز در بانک ها مشغول به کارند پیش از استخدام و بستن قراداد رسمی  یک دوره کلاس های آموزشی و همچنین دوره چند ماهه کارورزی را سپری کرده اند.

به گزارش بانکی دات آی آر دوران کارورزی برای اغلب کارکنان بانک پراز خاطرات تلخ و شیرین است که البته به گفته بیشتر کسانی که من با آنها مصاحبه کرده ام بسیار هم آموزنده بوده و باعث شده در مورد کار در بانک ها چیز های بسیاری بیاموزند.در این گزارش برخی از این خاطرات تلخ و شیرین را برای شما نقل می شود.

 

وقتی گریه کردم

تازه وارد بانک شده بودم .در واقع جزو اولین گروه خانم هایی بودم که به این بانک راه پیدا کردند پیش از ما تمام کارکنان آقا بودند که خوشبختانه بعد از تغییر سیاست های کلی بانک تصمیم گرفته شد تعدادی خانم هم استخدام شوند که خوشبختانه من جزء اولین گروه ها بودم.

یک روزدر اوایل دوران کارورزی رئیس شعبه به من گفت پشت باجه بنشینم تا چیز هایی که در چند روز گذشته به من یاد داده شده بود عملی اجرا کنم.

اما چشمتون روز بد نبینه چون قطعا روز خاطره انگیزی نشد.

در پایان روز  یک باجه 50 هزار تومان کم آورد و بدبختانه درست همان باجه ای بود که من در آن دو ساعت پشت باجه نشسته بودم.

همه همکارانم کلافه بودن که این پول چه شده و مدام سند ها را زیرو رو می کردن

اما می دانید چه چیزی از همه بدتر بود؟

نگاه ها, همه زیر چشمی به من نگاه می کردن و با چشم هاشان کلی حرف  می زدند. خیلی سخت بود کلی تلاش کردم تا جلوی آن همه چشم پرسشگر غریبه (البته آن روز غریبه بودند  و می خندد) خود دار باشم .

بعد از کلی بررسی معلوم شد, همکار قبلی که پشت باجه بوده از دیدن اسکناس های تا نخورده یکی از مشتری ها ذوق کرده ومی خواسته آنها را با پول های کهنه خودش تعویض کند که فراموش می کنه!!!!!!!!!

وقتی تکلیف همه چیز معلوم شد و خیالم راحت شد رفتم توی آبدارخانه و یک دل سیر گریه کردم . وقتی آمدم بیرون از چشم های قرمزم معلوم بود که چه اتفاقی افتاده.

همکارا کلی ازم عذر خواهی کردن وبرای اینکه از دلم در بیارند همکار فراموشکار را مجبور کردن شیرینی بخرد.

اون روز همه ما درس های زیادی گرفتیم. من فهمیدم کاردر بانک چقدر حساسه و نمیشه  آن را شوخی گرفت . همکارانم هم که سابقه کار با خانم ها را نداشتن یاد گرفتن تا با خانم ها برخورد بهتری داشته باشند و به همکاران خانمشان اعتماد بیشتری داشته باشند.

ماجرای من و پسرخاله ام

یه روز پشت باجه نشسته بودم و یکی از کارمندای قدیمی بانک هم داشت به کارم نظارت می کرد در واقع داشت من را با جزئیات کار آشنا می کرد که یک دفعه اتفاق جالبی افتاد.

پسرخالم از در وارد شد و وقتی من رو دید حسابی شکه شد (اخه من چون به صورت آزمایشی مشغول به کار شده بودم به کسی نگفته بودم وارد بانک شدم تا تکلیفم معلوم شه) جالب تر اینکه من رو با خواهرم اشتباه گرفت!!

شروع کرد به احوالپرسی که شوهرت چطوره؟ دخترت چطوره و از این حرفا منم از یه طرف خندم گرفته بود که پسرخالم من رو نشناخته از طرف دیگه مهلت نمی داد که حرف بزنم بعد از کلی تلاش گفتم بابا من اون یکی دختر خالتم 10 سالم از خواهرم کوچکترم!!

او که از به طور کاملا اتفاقی قبلا معاون همین شعبه بود . رفت با همکارای سابقش احوالپرسی کنه به این ترتیب همه از نسبت خویشاوندی ما آگاه شدند.

جدی یا شوخیش رو نفهمیدم!! اما همه بهم می گفتن که اگر زود تر می دونستن کلی اذیتت می کردیم!!

روزی که کارمند بانک شدم

من کار در بانک رو شوخی می گرفتم تمام روزهای کارورزی از تمام توانم برای فرار هوشمندانه از کار استفاده می کردم و تقریبا اطمینان داشتم که کار در بانک رو دوست نخواهم داشت .

اما اتفاقی که در آخرین روز کارورزیم اتفاق افتاد کل مسیر زندگیم را تغییر داد.

با بی حوصلگی توی بانک پرسه میزدم و چون کاری بهم واگذار نشده بود و رئیس شعبه ازم خواسته بود تا به کار همکارها نگاه کنم و یاد بگیرم کلی خوشحال بودم.

برای تفریح تصمیم گرفتم تا با مسئول باجه ای که از همه مسن تر بود حرف بزنم ببینم با چه انگیزه ای صبح تا شب پشت اون جعبه شیشه ای میشینه و پول مردم رو میشماره؟!

جوابش کلا زندگیم رو عوض کرد.

گفت: پسرم درسته که این پول ها مال من نیست اما می تونه برآورده کننده آرزوی خیلی از کسایی باشه که هر روز می بینم.برای من هم روزی حلال به ارمغان میاره.

برای من امتحانه هر روزست پول دیگران را بشماری و مراقب باشی.

بعد بادی به گلویش انداخت و گفت: من آدم مهمی هستم , چون مردم و بانک با این که چندان پولدار نیستم پولشان رو با اطمینان به من می سپرند.

در پایان اون روز رئیس شعبه صدام کرد تا آخرین حرفا رو باهام بزنه و نظرش را به مرکز بفرسته ازم پرسید حرفی برای گفتن نداری؟

گفتم : میدونم توی این چند روز تمام تلاشم رو نکردم و احتمالا شما ازم راضی نیستین اما بیشتر از هرچیزی توی دنیا می خوام اینجا بمونم و از شماها بیشتر یاد بگیرم لطفا یه فرصت دیگه بهم بدین.

الان 4 ساله کارمند این بانکم و با این که سخته اما  در کل راضی ام .

اخبار پربازدید سایت بانکی :

===================

 

 


 

► همه چیز در مورد نوروز
بانک توسعه صادرات بی توجه به تحریم ها پیش می رود ◄

مطالب مرتبط
بنر