شغل‌ هایی که در بازار از سکه افتاده‌اند!


تابناک: بازار تهران از عصر ناصری تا‌کنون اصناف گوناگونی را به خود دیده، اما به مرور زمان، بسته به شرایط روز، برخی از آنها جای خود را به دیر صنف‌ها داده و انگارنه‌انگار زمانی در راسته‌هایی که به نامشان بود، بروبیایی داشته‌اند.

حالا از این مشاغل بعضا تنها نامی بر آن راسته‌ها مانده؛ دیگر نه آهنگری در بازار آهنگران پیدا می‌شود و نه می‌توانید دوره‌گرد‌های چینی‌بندزن را ببینید. به‌ویژه آن دسته از صنف‌هایی که بخشی از فرآیند تولید یک محصول را در داخل مغازه انجام می‌دادند بیش از دیگران از بازار خارج شده‌اند و حجره‌های فعلی صرفا تبدیل به مرکز پخش کالا شده است‌‌.

گیوه‌هایی با قیمت‌های نجومی

گیوه تا ۲۰سال پیش مشتریان زیادی داشت. استفاده از کفش‌های چرمی در تابستان‌های گرم تهران ناممکن بود و اغلب مردم گیوه‌پوش بودند. از کفاش‌های قدیم تهران که در مورد گیوه پرس‌و‌جو کنید متوجه می‌شوید که چه اقتصادی پشت این محصول به‌ظاهر ساده نشسته است. پیرمردی که در مغازه کفش‌فروشی پشت دخل ایستاده، می‌گوید: «قدیم‌ها 25 تا 26 نوع گیوه تولید می‌شد. عده‌ای خانم رویه‌اش را قلاب‌بافی می‌کردند و به ما می‌فروختند.

عده‌ای دیگر هم کهنه‌چینی می‌کردند. یعنی پارچه را با چسب و گریس روی هم‌ چین می‌دادند تا سفت و ضخیم و برای کف گیوه استاده شود. البته بعضی از گیوه‌ها هم چرمی بودند که ساختش کار چرم‌فروشان بود. اینها را گیوه‌فروش‌ها می‌خریدند و به‌هم می‌دوختند و می‌فروختند.» امروز دیگر گیوه‌ها را فقط از بعضی از کفش‌فروشی‌ها می‌توان تهیه کرد که یا چینی هستند یا اگر دستباف باشند با قیمت‌های نجومی 300 تا 400هزارتومان فروخته می‌شوند.

کهنه‌فروش‌های بدنام

در اقتصاد سنتی و فارغ از نفت قدیم، جایی برای دورانداختن لوازم قابل استفاده نبود. این سنت در بازار بزرگ تهران بازاری به راه انداخته بود که در آن عده‌ای حجره داشتند و لوازم کهنه را خریدوفروش می‌کردند. با گذشت این‌همه‌سال هنوز هم سه، چهار دکان کهنه‌فروشی پیدا می‌شود که البته شهرت خوبی ندارند و برخی از مغازه‌داران می‌گویند بعضا اجناس دزدی در آنها خریدوفروش می‌شود.

بند‌زنی عتیقه‌ها

روزگاری شکسته‌شدن چینی به معنی اتمام عمرش نبود! عده‌ای دوره می‌گشتند و در محل‌های مختلف چینی‌های شکسته را با قیمت اندکی بند می‌زدند. این‌روزها، بندزدن چینی شکسته، تخصصی است که تنها برخی از عتیقه‌فروش‌های حرفه‌ای در یاد دارند و اگر هم چینی‌ای بند زده می‌شود، عتیقه‌هایی هستند که از گذشته به یادگار مانده‌اند.

دوره‌گردی برای کهنه‌ها

اما عده دیگری شغلی داشتند که برای امروزی‌ها شاید غریبه باشد. کاسبی که همکارانش از هفت‌سالگی او را در بازار دیده‌اند، کاسه‌بشقابی‌ها را دوره‌گردانی توصیف می‌کند که ظروف دست‌دوم را با لباس‌های کهنه عوض می‌کردند. پارچه‌های لباس‌های پاره و کهنه را پشت‌ورو و دوباره برای لباس‌دوزی استفاده می‌کردند. این دوره‌گردها از آنجا که محل ثابتی نداشتند فقط در خاطره‌ها باقی مانده‌اند و حالا لباس‌های کهنه جایی جز سطل زباله ندارند.

هضم در سوپرمارکت‌ها

امروزه بسیاری از شغل‌های قدیم داخل سوپرمارکت‌ها و مغازه‌های چندمحصوله مدرن هضم شده‌اند. فروش صابون و چوبک و دیگر مواد نظافتی زمانی برای خود صنفی حساب می‌شد اما امروز دیگر تعداد این مغازه‌ها کم شده و بیشتر در شبکه توزیع سوپرمارکت‌ها محو شده‌اند. عطاری که در بساطش صابون هم پیدا می‌شود، برای یادآوری آن‌روزها به گذشته‌ای نه‌چندان‌دور می‌رود: «آن زمان که خانه‌ها حمام نداشت و مواد شوینده هم مثل الان نبود، دکان‌هایی بودند که صابون و چوبک می‌فروختند. مردم باید با همین‌ها خودشان و لباسشان را می‌شستند.»

کوچ حصیرفروشان

حصیر هم به چنین سرنوشتی دچار شده است. روزگاری حصیر کالای پراستفاده‌ای بود؛ اما امروز دیگر کمتر مغازه‌ حصیرفروشی در بازار پیدا می‌شود. سراغ حصیرفروشان را که می‌گیرم تنها جمله‌ای که می‌شنوم این است: «حصیرفروشان بازار به محله «سر قبر آقا» در ضلع جنوبی چهارراه مولوی کوچ کرده‌اند.»

مسگرها جای خراطان را گرفتند

چوب در روزگار قدیم شاید مهم‌ترین ماده اولیه تولید بود. از دسته بیل و کلنگ گرفته تا چرخ گاری‌ها و قاب عکس و چیزهای دیگر؛ همه‌وهمه نیازهای هرروزه مردم حساب می‌شدند که در تهران کوچک قدیم، بازار خوبی داشت. مغازه‌داری نه‌چندان جوان مسگرها را نشان می‌دهد و می‌گوید: «قبل از اینکه مسگرها به بازار بیایند، نجارها در بازار مسگرهای فعلی کار می‌کردند.» سال‌های بعد اما پلاستیک و فلز جای چوب را گرفت و نیاز روزمره به چوب کم شد و نجارها بیشتر به نقاط دیگر شهر کوچ کردند. امروزه دیگر خبری از دکان نجاری و خراطی نیست. سراغشان را که بگیری همه جاده خاوران را نشانت می‌دهند.

خدا آهنگران را رحمت کند

هرچه بالاوپایین بازار آهنگران را بگردید جز یکی،دوتا مغازه که وسایل آهنی می‌فروشند اثری از آنها یافت نمی‌شود. آهنگران سال‌هاست که از این نقطه بازار به اطراف شهر کوچ کرده‌اند. سراغشان را از مغازه‌دارهای فعلی این راسته که بگیری، همه می‌گویند: «خدا رحمتشان کند!» مرد میانسالی که در آنجا لوازم خانگی می‌فروشد، از آخرین بازمانده آهنگران می‌گوید که او هم رفته است: «آخریشان روبه‌رویی ما بود که پارسال مرد و بچه‌هایش مغازه‌اش را فروختند و رفتند.»

سراغشان را از دیگر اصناف می‌گیرم. مغازه‌دار پرسن‌وسالی می‌گوید: «دروازه دولاب را بلدی؟ الان وسط شهر است! آن‌موقع دروازه شهر بود. بازار آهنگرها زمانی حاشیه بازار بود. مردم بیرون دروازه کشت‌وکار می‌کردند و اگر بیلی، کلنگی، چیزی می‌خواستند می‌آمدند می‌خریدند. بعد که بازار بزرگ شد و این ملک‌ها ارزش پیدا کرد، بقیه آمدند این مغازه‌ها را خریدند. الان هم بازار آهنگران شده مرکز لوازم خانگی و آجیل و لباس.»

نعل‌بندی خاطره شد

نعل‌بندی نیز یکی از شغل‌هایی بوده که در آن روزگار در بازار آهنگران رواج داشته و با ورود اتومبیل و از رده‌خارج‌شدن اسب و خر از زندگی روزمره، به فراموشی سپرده شده است. امروزه محل اصلی آهن‌فروشان و آهنگران، بازار «آهن مکان» واقع در اتوبان آزادگان است.

محو صندوق‌سازان

گذشته‌ها نوعروسان جهازشان را در صندوق‌های مجلل می‌چیدند و به خانه بخت می‌رفتند و داخل خانه‌ها نیز آن زمان که هنوز کمد دیواری باب نشده بود صندوق‌ها نقش کمد دیواری و حتی کمد‌ها را بر‌عهده داشتند. از برنج و گندم گرفته تا لباس و…؛ هر کدام صندوق مخصوص خود را داشتند. این‌روزها دیگر کمتر کسی در خانه به صندوق متکی است و همین سبب شده این شغل به‌کلی از نقشه بازار محو شود.

۴ بازمانده مسگرها

سروصدای بازار قدیم مسگرها زمانی زبانزد بود اما در کوچه‌پس‌کوچه‌های بازار صدایی از برخورد چکش و قلم با فلز سرخ به گوش نمی‌رسد. اما همچنان چنددکان می‌توان یافت که لوازم مسی آن را هم بیشتر برای مصارف نمادین و دکوری می‌فروشند. سراغشان که بروید، دل پری از گردش زمانه دارند. مرد میانسالی که پشت دخل یکی از مسگری‌ها نشسته، همین‌طور که سرش لای دفتر حساب‌وکتاب است و به‌قول بازاری‌ها دو دوتا چهارتا می‌کند، سرش را بالا می‌آورد و آرام می‌گوید: «15،10سال پیش هنوز در این راسته مسگری زیاد بود.

ته بازار لوازم مسی را می‌ساختند و سر بازار می‌فروختند. اما هرچه گذشت همه‌شان جمع کردند و رفتند. وقتی تفلون و آلومینیوم آمد مردم ظروف مسی‌شان را کنار گذاشتند. کسی حوصله سفیدکردن هرساله‌اش را نداشت. حالا هم با آنکه سرطانزابودن ظروف تفلون را همه شنیده‌اند، اما بازهم کسی سراغ ظروف مسی نمی‌رود زیرا قدرت خرید ظروف مسی را کمتر کسی دارد. قبلا یک دیگ هیاتی را 40هزارتومان می‌فروختیم، اما الان چهارمیلیون‌تومان درمی‌آید!» مسگر پیری که برای سلام‌وعلیک به این دکان آمده، صحبتش گل می‌کند: «ما که جوان بودیم جور دیگری فکر می‌کردیم. برایمان مهم نبود که دست‌وبالمان تمام‌سیاه و روغنی باشد.

همان‌طور می‌نشستیم بر سر سفره و ناهار می‌خوردیم اما الان جوان‌ها حاضر نیستند اینجوری کار کنند. زمانی در تهران 11 کارخانه «ذوب و نورد مس» وجود داشت آن زمان که هنوز معدن مس کرمان کشف نشده بود، ضایعات از کویت می‌آمد و ما اینجا آب می‌کردیم و می‌شد شمش مس. بعد با دستگاه نورد آنقدر ورزش می‌دادیم تا ورقه‌های مسی به آن قطری که می‌خواستیم، شود. اما الان همه جنس‌های ما از اصفهان می‌آید. ما دومین کشور دارنده معادن مس هستیم، اما آنقدر مس‌ گران شده که دیگر کسی نمی‌تواند مس بخرد.

تا اوایل انقلاب، مسگرها از مالیات معاف بودند اما الان ما هم باید مالیات بدهیم. قدیمی‌ها هم یا فوت کردند یا تغییر شغل دادند، ما هم شاید اگر موقعیت خوبی باشد، تغییر شغل دهیم.» از آن بروبیای بازار مسگرها چهاردکان بیشتر باقی نمانده! تنها بازمانده تولید در دکان مسگری، پیرمردی است که در وسط تابستان قلع و لحیم ذوب می‌کند تا آنها را به سماورسازان و لحیم‌کارها بفروشد. با این وضعیت شاید چندسال دیگر بازار مسگرها نیز به سرنوشت بازار آهنگران دچار شود.

فقط به خاطر اجداد ندافمان

نرسیده به بازار سیداسماعیل، حجره بزرگی است که در گوشه‌ای از آن چندگونی پشم و پنبه به چشم می‌خورد. صاحب حجره که نسبتا جوان به‌نظر می‌رسد از حرفه‌اش می‌گوید: «ما سه‌نسل است که در این کار هستیم. قدیم، کل بازار سیداسماعیل پر از پنبه، پشم، پشتی و تشک بود! الان دیگر با این تشک‌های خوشخواب کسی تشک دست‌ساز نمی‌خرد.

به‌جای پنبه و پشم هم الیاف «هالو» آمده که هم سبک‌تر است و هم قابلیت شست‌وشو دارد. پنبه‌زنی هم که دیگر چندان مشتری ندارد و الان اگر کسی بخواهد، مرکزش مولوی است، البته همه‌اش ماشینی شده و دیگر مثل قدیم پنبه‌زن نداریم. در کل بازار بیش از یکی،دوتا ندافی پیدا نمی‌کنید. ما هم فقط به‌خاطر شغل آباواجدادی اینجا مانده‌ایم باقی هم‌صنفی‌ها هم یا خودشان یا ورثه‌شان تغییر شغل دادند.»

کوچه غریبان، غریب‌تر شد

زمانی در ایران، نساجی صنعت اصلی کشور حساب می‌شد. رفته‌رفته نساجی دوره‌ای بحرانی را تجربه کرد و کشوری که زمانی صادرات قابل‌توجهی در این زمینه داشت، امروز بیش از 30درصد (و بنا بر برخی گزارش‌ها 40درصد) از نیاز بازار خود را با واردات تامین می‌کند. از سوی دیگر امروز کمتر کسی به فکر رنگ‌کردن لباس‌های کهنه است. قدیم، «کوچه غریبان» مرکز رنگ‌فروشی بازار بود اما امروز در این منطقه دو،سه‌رنگ‌فروش بیشتر پیدا نمی‌شود. با رنگ‌فروش‌ها که صحبت می‌کنید، متوجه ارتباط این شغل با پیشرفت صنعت و فناوری می‌شوید.

جوانی که پشت دخل نشسته و پیشینیانش نسل اندرنسل در این شغل کار می‌کردند، می‌گوید: «دو، سه‌سال پیش اگر می‌آمدی من اصلا وقت نداشتم که جوابت را بدهم آنقدر سرم شلوغ بود، اما این دو، سه‌ساله آنقدر وضع خراب شده که می‌بینی اصلا مشتری نداریم.» در سال‌های اخیر عملا نخ‌فروشی و رنگ‌فروشی از بازار جمع شده است و از هرکدام یکی، دومغازه بیشتر نمانده. به‌علاوه از آنجا که کارخانجات رنگ‌سازی ایرانی توان رقابتی چندانی ندارند، اکثر رنگ مصرفی وارداتی است و از آنجا که بسیاری از کارخانه‌های پارچه‌بافی از رده تولید خارج می‌شوند و پارچه‌های رنگرزی‌شده وارد می‌شوند، نیاز به نخ و رنگ کم شده است.

خدماتی‌هایی که نیست شدند

«قدیم مثل الان نبود که بازار یک‌جا باشد و بازاری‌ها هرروز چندین‌کیلومتر سفر کنند تا به بازار برسند. طرف خانه‌اش هم در بازار بود. برای همین آن زمان کارهایی مثل حمام‌داری، سلمانی و خواروبارفروشی، قنادی، مدرسه و از این قبیل چیزها در بازار زیاد بود. اما وقتی بازاری‌ها به محلات دیگر کوچ کردند، این کسب و کارها از رونق افتاد.»

مغازه‌دار همین‌طور پشت هم توضیح می‌دهد: «مسافرانی که برای خرید به تهران می‌آمدند هم نیازهایی داشتند که خودش کسب و کاری توی بازار راه انداخته بود، مثل خدماتی از قبیل کاروانسرا و غذاخوری، کاسب‌هایی که از شهرهای دیگر می‌آمدند داخل سراها و تیمچه‌ها اقامت می‌کردند که این سراها هنوز هستند. البته الان از آنها برای محل بارانداز استفاده می‌کنند. بعضی از این کاروانسراها نیز آن اوایل که اتوبوس آمده بود، در حقیقت ترمینال مسافربری شده بود و اتوبوس‌ها در آنها مسافر پیاده می‌کردند. الان اما آنها را حجره‌حجره کرده‌اند و در آنها جنس می‌فروشند.»

اخبار منتخب بانکی دات آی آر:

=================

 

به اشتراک بگذارید
فریناز مختاری
فریناز مختاری
مقاله‌ها: 35586

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *