یک عکس و هزاران حرف/ عکس

 

آیا این دو چهره خندان را می شناسید؟

محمود درویش و ادوارد سعید. دو نفر که در دنیای عرب نمی توان به راحتی از کنارشان عبور کرد. دو چهره جهانی و نماد مبارزه. به بهانه این عکس به شرح مختصری از زندگی هر کدامشان می پردازیم.

دو مبارزی که قلمشان مهمترین سلاحشان بود و با وجودی که در بهترین دانشگاه های غربی تحصیل کردند هیچ وقت اصالتشان را از دست نداند و سالها برای آزادی سرزمین شان تلاش کردند در عین حال انسانیت را فراموش نکردند.

 

محمود درویش(تصویر سمت راست)

محمود درویش تعلق به نسلی از ادیبان و شاعران و روشنفکران عرب داشت که از گرایشهای قومی و عربی و دیدگاههای سیاسی چپ آغاز کردند و رفته رفته به سمت نگاهی انسانی پیش رفتند.او یکی از بزرگترین شاعران فلسطین و جهان عرب به شمار می آمد و با آثار خویش , تاثیر قابل توجهی بر تحول شعر معاصر عرب داشت.

انتشار فصلنامه فرهنگی – ادبی و  معتبر  الكرمل که درویش سردبیر آن بود , باعث می شد که او در فضای روشنفکری دنیای عرب حضوری جدی داشته باشد.

درويش بيش تر عمر خود را در تبعيد گذراند، با اين همه به شدت به سرزمين‌ اش وابسته بود. در شعرش، او از چشم‌اندازهای آن‌جا برای وصف کردن تلاش و تقلای مردم‌اش و ادراکات‌اش از زندگی، عشق و مرگ بهره می‌جست. کارهايش را به عربی می‌سرود، اما به سرعت آثارش محبوبيت می‌يافت.

آثار متعددی از درویش به فارسی ترجمه شده.او از شاعرانی است که از سالها پیش از انقلاب , از طریق ترجمه شعرهای پرشور و ستیزنده در زمینه آرمان فلسطین, در محیط ادبی ایرانی شناخته شد و این شهرت تا سالهای اخیر ادامه داشته است. توجه گسترده رسانه های دنیا  به حادثه مرگ محمود درویش باید پیش از هر چیز نماد و نشانه حیات آرمان مردم فلسطین در دنیای امروز دانسته شود ؛ آرمانی که درویش , در مجموع, از مظاهر آن به شمار می رفت.

درویش در عین حال از شاعرانی است که عشق و مبارزه را در شعر خویش به یک بستر درآورده است.

بخشی از نوشته های درویش در تبعید :

تبعیدیانی که تبعید می‌کنند

… درست ۱۰ سال است که به من اجازه بیرون رفتن از حیفا را نداده‌اند‌. از آن‌هنگام که اشغال‌گران اسرائیلی به سال 67 دایره اشغال را فراخ‌تر کرده‌اند، عرصه بر من تنگ‌تر شده است‌: از غروبِ آفتاب تا طلوع دوباره‌اش اجازه خروج ندارم‌. رأس ساعت 4 بعد از ظهر باید در مرکزِ پلیس حاضر شوم‌. شب نیز که از آنِ من است دیگر در اختیارِ من نیست‌: پلیس‌ها گاه بخواهند می‌توانند در بزنند تا از وجودِ من در آن‌جا مطمئن شوند!
از آن‌گاه که مرزهای وطن و تبعیدگاه در فضای مه‌‌اندود معنا در هم تنیدند، ناچار شدم اندک اندک به درونِ تبعیدگاه تدریجی خویش بازگردم .

… در این‌جا هر روز همه چیزمان در برابر دیدگانِ جهان عریان می‌شود. و دیگر هیچ‌چیز شخصی و خصوصی برجای نمی‌ماند‌. هیچ چیز عمومی نیست. زیرا از فرطِ تعرض به تار و پودِ عرصه خصوصی‌، عمومی‌بودن معنای خود را از کف داده است.

ادوارد سعید(تصویر سمت چپ)

در ۱ نوامبر ۱۹۳۵ در اورشلیم (که در آن زمان تحت قیمومیت انگلیس بود) متولد شد. پدرش یک بازرگان آمریکایی فلسطینی‌الاصل بود که پیش از تولد سعید به قاهره مهاجرت کرده بود. مادرش فلسطینی بود و هر دو از مسیحیان پروتستان بودند.

ادوارد سعید به عنوان یک فعال طرفدار فلسطین، سال‌ها برای ایجاد یک کشور مستقل فلسطینی تبلیغ می‌کرد. او از ۱۹۷۷ تا ۱۹۹۱ عضو مستقل مجلس ملی فلسطین بود، اما سعی داشت تا خود را از مناقشات حزبی دور نگه دارد. او طرفدار هم‌زیستی دو دولت اسرائیلی و فلسطینی در کنار یکدیگر بود و در نشست نوامبر ۱۹۸۸ الجزیره مجلس ملی فلسطین به اعلام استقلال کشور فلسطین رأی مثبت داد.

سعید در ۱۹۹۱ در اعتراض به پیمان اسلو از مجلس خارج شد. وی این توافق‌نامه را «ابزاری برای تسلیم فلسطینیان» می‌خواند.

وی درباره خودش می نویسد:

در تمام سال‌های آغازین عمرم یک دانش‌آموز غیرعادی ناجور بودم: یک فلسطینی که در مصر درس می‌خواند، با یک نام کوچک انگلیسی، یک گذرنامه آمریکایی و بی هیچ هویت مشخصی…پس از سال ۱۹۴۸ وقتی خانواده‌ام به مصر آواره شدند، تمام دوران تحصیل خود را در مدارس خصوصی درجه اول بریتانیایی گذراندم که برای پرورش نسل نوینی از اعراب با پیوندهایی عمیق با بریتانیا تأسیس شده بودند. آخرین‌شان کالج ویکتوریا در اسکندریه بود. ملک حسین اردن، و تعدادی از وزرا و نخست‌وزیران و بازرگانان نامی آینده اردنی، مصری، سوری و سعودی هم‌کلاسی و هم‌دوره‌ای من بودند.

چرا ادوارد سعید و محمود درویش؟

این روزها که برخی از ما راه و مسیر گم کرده ایم و با وجود خانه و کاشانه بی سرزمین شده ایم یاد آوری زندگی بی سرزمین هایی که در غربت عشق را فریاد می زدند و راه گم نکردند از نان شب هم واجب تراست.

دیرزمانی است که بسیاری از ما نمی دانیم چه می خواهیم و به کجا می خواهیم برویم. احساسات و علائقمان پشت نقاب بزرگسالی گم شده و حتی دیگر نمی دانیم اهل کجاییم.

تعصب به یک سرزمین، خاک و حتی کشور به شکل افراطی اش همانقدر زیان بار است که بی سرزمینی و نداشتن تعلق.

درنگ کن که وطن همین‌جا است‌. ‌وطن همین احساسی است که اکنون داری‌. همین نگرانی و تشویش‌.

همین حس مبارزه و تلاش.

بجنگ برادر بجنگ برای شادی خودت و بغل دستی ات.

اینجا خانه است، خانه من، تو و همه ما.

برای آبادانی اش بجنگ.

اخبار منتخب بانکی دات آی آر:

=================

به اشتراک بگذارید
فریناز مختاری
فریناز مختاری
مقاله‌ها: 35586

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *