خانواده بانکی (قسمت پنجم)

شنبه ، 7 تیر 1399 ، 08:12
شایان فرار کرده. تا اینجای کارش منطقی ست. ولی آمده خانه ما و خب این قسمت خیلی خیلی غیرمنطقی ست. از آنجایی که چنین چیزی در کل خاندان سابقه نداشته حالا دایی درمانده شده است که چه کند. جلسه فوری خانوادگی تشکیل داده اند تا به این بی آبرویی رسیدگی کنند. گفتم خیلی ساده است نگاه کنید ببینید بقیه با بچه ای که به میل خانواده رفتار نمی کند چه کار می کنند شما هم همانکار را بکنید. دایی همانطور که شبیه آقای پراکنده دستش را لای موهایش فرو برده بود گفت دختر تو بگو مردم چه می کنند بالاخره شما جوان ها سرتان توی اینترنت است از دنیا با خبرید. گفتم سرش را با داس ببرید‌. متاسفانه زیربار نرفتند.

گفتم: خب با تبر..که واکنش خوبی نداشتند.

دست آخر گفتم: خب حداقل توی زیر زمین خانه زنده به گورش کنید.

دایی گفت: مردم واقعن این کارها را می کنند.

گفتم: بله.

گفت: با کی؟

گفت: با دخترهایی که از خانه فرار می کنند یاشب دیر به خانه می آیند یا...
گفت: خببب دایی جان، من که نپرسیدم مردم با دخترهایشان چه می کنند. با پسرها چه می کنند.

حرفش منطقی بود ولی هرچه جستجو کردم مورد دندان گیری پیدا نشد. گفتم: فکر کنم کسی کاری به کارشان ندارد احتمالن فقط از ارث محروم می شوند.

چشم های دایی برق زد و گفت: آفرین دختر تو حتمن یک روز مدیر کل می شوی

و مادرم در حالی که شدیدن به من افتخار می کرد گفت: برایت یک یونیفورم از بهترین برند هدیه می خرم.

شایان الان در کلاس های کنکور هنر ثبت نام کرده و خیلی شاد و خوشحال است.

من هم دیشب یواشکی چندتا از عکس های خاله مهناز را لایک کردم و یونیفرم جدیدم را با خودکار خط خطی کردم تا کمی دلم خنک شو


نویسنده: سپیده ارطایفه


► طلا به ۱۷۶۴دلار رسید
اعطای ودیعه مسکن برای خانوارهای کم درآمد مستاجر ◄

مطالب مرتبط
بنر